میخواهم چیزی را بدانی؛
تو میدانی چه حسی دارد وقتی از پنجرهی [اتاق] ام به ماه بلورین [و] شاخه قرمز پاییز آرام مینگرم؛
[یا] خاکستر بیعیب و نقص یا چروکهای روی یک کنده درخت را لمس کنم.
همه چیز مرا به سوی تو میآورد.
گویی همهی آنچه هست مثل: بوها، نور، فلزات،
[اینها] قایقهای کوچکی بودند که به سمت آغوش تو میروند؛
آغوشی که هرگز در انتظار من نبود