سلطان کمر باریک مویت چو شب تاریک
فر خورده که بنماید شامم به سحر نزدیک
پیچیده و تابیده دور دل مدفونم
با موی تو همرازم با موی تو همخونم
میرفتم ازین دنیا هرعشوه که میکردی
هربار که برگشتم دیدم که تو میخندی
“دیشب گله ی زلفش با باد همی کردم”
گفتا که نشانم ده تا دور و برش گردم
شب های درازم را ماهی؟نه!که خورشیدی
دلخوشکنکم بود آن خوابی که تو دزدیدی
هم پیشه ی دزد اما هم کسوت شاهانی
هم چهر پری اما همصحبت دیوانی
با اینهمه در جان نه!بلکه تو خود جانی
جانم تو...جهانم تو...کو جای پشیمانی؟
-