لیلی می دانست ک مجنون نیامدنی است
اما ماند چشم به راه و منتظر
هزار سال
لیلی راه ها را اذین بست و دلش را چراغانی کرد مجنون نیامد
مجنون نیامدنی است
خدا از پس هزار سال لیلی را می نگریست چرا غانی دلش را
خدا به مجنون میگفت نرود
مجنون حرف خدا را گوش میگرفت
خدا ثانیه ها را میشمرد
صبوری لیلی را
عشق درخت بود
ریشه میخواست
صبوری لیلی ریشه اش شد
خدا درخت ریشه دار را اب داد
درخت بزرگ شد
هزار شاخه
هزاران برگ
ستبر و تنومند
سایه اش خنکی زمین شد
مردم خنکی اش را فهمیدند
مردم زیر درخت سایه لیلی بالیدند
لیلی چشم به راه است
درخت لیلی ریشه میکند
خدا درخت ریشه دار را اب می دهد
مجنون نمی اید
مجنون هرگز نمی اید
زیرا مجنون نیامدنی است
1400/05/06 - 06:40