درد.پنهان
دو قطره اشک در میان راه
در کویر بی تبسم و گل و نشاط
خشک می شود
من از هوار بی تفاوتی
و از هجوم تیر های خائنانه رنج می کشم
دلم همیشه منزلی برای درد بود و هست
اگر چه لمس درد های این زمانه را
به مغز استخوان و خون و خاک و سینه خیز و زخم و زندگی
به تیر بار و بی نشانه، با نشانه، با تمرکزی
هدف به سیبل های سرد و ساکتی
که لحظه های عمر من گذشت
جوانیم به غربتی که رفت لحظه های خوب و بر نگشت