آه چه دیوانه شدم در طلب سلسلهای *
در خم گردون فکنم هر نفسی غلغلهای
زیر قدم میسپرم هر سحری بادیهای *
خون جگر میسپرم در طلب قافلهای
آه از آن کس که زند بر دل من داغ عجب *
بر کف پای دل من از ره او آبلهای
هم به فلک درفکند زهره ز بامش شرری *
هم به زمین درفکند هیبت او زلزلهای
هیچ تقاضا نکنم ور بکنم دفع دهد
صد چو مرا دفع کند او به یکی هین هلهای
چونک از او دفع شوم گوشگکی سر بنهم
آید عشق چله گر بر سر من با چلهای
گل اخریه خیلی دلنشینه
طبیعت خدا همه زیباست
چی شده
صدبار گفتی
خودمم میدونم
صدبار گفتی بار دگر گومرا .عشق شده ای.یا عشق شده ام ..نیست مرا..یا نیست ترا .(خبر زیار)بقیه ان را بلد نیستم
دل خجسته ای دارم ک باز ببینم تو را
امان از بی خبری که امانم بریده است