« رونق دين »
ای که چراغ تو ، زِ دین روشن است
روشنی دین تو ، دست من است
روشنی و رونق دین، از من است
از تو همان رسم عمل کردن است
کار تو هم رونق آن از من است
دین تو تنها نه به دست من است
ای بشـر خیـره سـرِ کینه جو
کینه ی تو باعث قهر من است
کار بشرها همه دست من است
هر بشری رابطه اش با من است
یاوری ام ، بر همه کس روشن است
آنکه فرومانده به قهر من است
داوری ام ، بر همه کس داور است
داورس آنکس که به فکر من است
صد عجب از غفلت مخلوق من
ریشه ی عمرش همه دست من است
یک بشری هست که پیغمبر است
یک نفر دیگرم اهریمن است
ای حسن ، این هر دو رَهس پیش تو
در نظرت این دو کدام روشن است
٭٭٭
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
1399/12/18 - 07:24