آن نور درخشان که چو خورشید درخشید
برقی ز ، دو آن خنجر ابروی شما بود
خونی که شفق وار به چشم فلک آلود
از زخم همان خنجر و بر سینهء ما بود
وین عشق که در آدم و عالم به تجلی ست
یک گوشه ز دیدار من و تو به ملاء بود
ورنه ز غم و عشق من و تو چه خبر داشت؟
خود "آدم" و عالم به کجا بود کجا بود؟!
این هم ز سر لطف تو و عشق من افتاد
یا خود به بیان دگر این کار "خدا" بود