شمع شبها ، خامشی چون
شب نشین پروانه سان نیست
یار آمد مستم ، اما
فرصت وصلی ، چنان نیست
چون شد ای دل، دور برگشت؟
خواجه خوش با میهمان نیست
غم که باشد ، خون بریزد
می ، مگر که پهلوان نیست
جز تو جانا ، هر که دیدم
یار هست و یار ، دان نیست
غیر عشقت ، جوششی در
این رگان و استخوان نیست
با "فلانی" ، خوش دمی شو/هر زمان چون او جوان نیست
ای خدا خوش روزگاران،
بی تو چون آن لامکان نیست،