در خیابان؛ نوگلی سوسن فروشی
می کند
شهرِآهن دل؛فقط آهن فروشی
می کند
گل فروش و گل؛ دومعصومند با یک سرنوشت
لاله؛ بعضی وقت ها لادن فروشی
می کند
یک پدر؛آواره تر؛از روزگارِ بی پدر
زیر برف چله؛ پیراهن فروشی می کند
مادری را می شناسم که شبیه تشنه رود
با لباسی نخ نما؛ سوزن فروشی
می کند
دامنِ عفت پُرست از لکه های احتیاج
فقر؛در بازارها دامن فروشی می کند
یک نفر در زرگری ها؛تن طلائی
می شود
یک تن از فرط نداری تن فروشی
می کند
از تهیدستی یکی کارش جِلّز است و وِلّز
آن طرف؛ همسایه اش روغن فروشی می کند
کار و بار گورکن؛خوب است این دور از جناب
مرده خواری می کند مدفن فروشی می کند
در بساطِ بی کسی فریادِ تلخی چیده است
در خیابان یک زن آویشن فروشی
می کند.
۱ موافق
1399/08/21 - 20:19