عشق مجازی و عشق حقیقی
مرحوم شیخ رجبعلی خیاط یک شب در زمستان از منزل بیرون آمد، مسجد برود. کنار پیچ کوچه یک نفر در برف ها ایستاده و روی شانه اش هم برف نشسته بود. نزدیک آمد دید یک جوانی است. گفت: اینجا چه می کنی؟ با چشم و صورتش به خانه ای اشاره کرد. گفت: معشوق من در این خانه است. از فراق او طاقت ندارم. می گویند: شیخ رجب علی منقلب شد، تا چند وقت ناله می کرد. که این عاشق یک دختری شده، سرما و سختی را متوجه نمی شود. گفت: عشق مجازی اینقدر استقامت می آورد، عشق حقیقی چه خواهد کرد!!!
زمانی دختر خانمی خدمت آقای دولابی آمد و گفت: جوانی عاشق من شده است، می گوید: تو خیلی زیبا هستی. ایشان فرمودند: به او بگو از من زیباتر خیلی هست. پیام هایی بده که او را از سر خودت باز کنی و هم او را نشانش بدهی. که یوسف هم همین کار را کرد.
1399/07/30 - 19:53