و آنگاه ترسویانی که ما بودیم.
عاشق نجوای شامگاه،
خانهها،
جادههای حاشیهی رود،
روشنیهای سرخ و لکهلکهی جاهایی که هست،
اندوه فرونشسته و ناگفتهی ما
دستهامان را میپیچیدیم و
از قید زندگی رها میکردیم و
خاموش بودیم،
اما خون در قلبهامان میجهید،
نه دیگر شیرینیای بود
نه دیگر چشم پوشیدن از جادهی حاشیهی رود
نه دیگر مبتلا بودیم،
و آموختیم که تنها باشیم و زندگی کنیم.
چزاره_پاوزه | Cesare Pavese | ایتالیا
۳ موافق
1399/06/22 - 21:54