بابام خیلی دوستم داشت.
ته تغاریش بودم.
همش بهم می گفت "اقلوم جان" یعنی پسر جانم.
تا روزی که سیگارو تو دستم دید.
می دونستم سیگار خط قرمزشه. هیچی نگفت و رفت. از عصبانیت و خجالت، سیگارو تو دستم خاموش کردم.
منو بخشید.
بعد اون هم بهم می گفت"اقلوم جان"
ولی دیگه هیچ وقت اون لحن قبلی رو نداشت.
یه وقت یه اشتباهی که فکر می کنی کوچیکه باعث میشه هیچی مثل قبل نشه.
تاوانش سنگین تر از تصورته.
📖داستان واقعی
✍🏻روح الله وکیلی
۴ موافق
1399/05/21 - 00:15