قلب شکسته
روزی قلم بدست نشستم کناره دوست
کفتم بگو تا بنگارم وفای دوست
گفتم بگو که عشق و وفا هست یا که نیست؟
گفتم بگو که لطف و سخی هست یا که نیست؟
گفتی به خنده بهره چه پرسی که هست و نیست ؟
عشق و وفا و لطف و سخی گوی بهره چیست
لابد در این زمانه همه عاشقند و خوش؟
لابد یقین شده ست که مجنون فسانه نیست
اما منم که خسته و تنها چو جغد شوم
ماندم در این خرابه دل بی پناه خویش
روزی منم جوان بدم و عاشق وجسور
حالا ببین اینه ی عبرتم چه سود ؟
سلام چیشده
باشعشما بفرماید هیچ ما هم میگیم هیچ