توبهها بشکستهام
بس که من دل را به دام عشق خوبان بستهام
وز نشاط عشق خوبان توبهها بشکستهام
خسته او را که او از غمزه تير انداختهست
من دل و جان را به تير غمزهي او خستهام
هر کجا شوريدهاي را ديدهام چون خويشتن
دوستي را دامن اندر دامن او بستهام
دوستانم بر سر کارند در بازار عشق
من چو معزولان چرا در گوشهاي بنشستهام
چون به ظاهر بنگري در کار من گويي مگر
با سلامت هم نشينم وز ملامت رستهام
اين سلامت را که من دارم ملامت در قفاست
تا نه پنداري که از دام ملامت جستهام
تو بدان منگر که من عقد نشاط خويش را
از جفاي دوستان از ديدگان بگسستهام
باش تا بر گردن ايام بندد بخت من