خانم معلمی تعریف میکرد :
در مدرسه ابتدایی بودم ؛ مدتی بود تعدادی از بچهها را برای یک سرود آماده میکردم .
به نیّت اینکه آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان ..
پدر و مادرشان هم برای مراسم دعوت شده بودند و بچّهها در مقابل معلّمان و اولیاء سرود را اجرا خواهند کرد ..
چندین بار تمرین کردیم و سرود رو کامل یاد گرفتند .
روز مراسم بچهها را آوردم و مرتبشان کردم ..
باهم در مقابل اولیاء و معلّمان شروع به خواندن سرود کردند ...
ناگهان دختری از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت انجام دادن جلوی جمع .
دست و پا تکان میداد و خودش رو عقب جلو میکرد و حرکات عجیبی انجام میداد ..
بچهها هم سرود را میخواندن و ریز میخندیدند ، کمی مانده بود بخاطر خندهشان هرچه رشته کرده بودم پنبه شود .!
سرم از غصه سنگین شده بود و نمیتونستم جلوی چشم مردم یک تنبیه حسابیش هم بکنم ...
خب چرا این بچّه این کار رو میکنه ؟! چرا شرم نمیکنه از رفتارش؟! این که قبلش بچّه ی زرنگ و عاقلی بود !!
نمونه ای خوب و تو دل بروی بچّهها بود !!
رفتم روبرویش ، بهش اشاراتی کردم ، هیچی نمیفهمید ...
به قدری عصبانیام کرده
۲ موافق
1398/02/08 - 14:51