دردی غریب در دل من خانه کرده است
عشقی عجیب در دل من لانه کرده است
آن سوی رود ، غزل واره های سرخ
دسته به دسته زلف ترا شانه کرده است
دیریست که بی کس وتنها نشسته ای
سر مستی ات روانه ی میخانه کرده است
آن قصه ها که از تو و عشقت شنیده ایم
افسونگرِ زمانه چو افسانه کرده است
این دل میان پنجره ها ساکت و صبور
از بی کسی تکیه به حنانه کرده است
آذر زمانی
۲ موافق
1397/12/12 - 20:42 در
HaMkHoNeH