شـــب میشـه
چـراغ اتاقو خــاموش مــیکنی
پتــو رو میکشی روســـرت
گلــوت درد میـــگیره
صدات بالا نمــیاد
چــونت میـــلرزه
نبـــضت تـندتـــندمیزنه
یه قـــطره از گوشه چشــمت میاد
میخـــندی به خودت میگی بیـــخیال رفت که رفت
یهو زیر پتو قلـــبت درد میگیره
بغــضت میـــترکه
زمینو چـــنگ میزنی و به یه بیمـــعرفت فکر میکنی
با خودت میگی گریـــه نکن تو قویــتر از این حرفایی
گـریت بیشتر میشه
بالــشت خیس شده
و میری تو فکـــر
کـم کم اشـــکات کم میشه
باز یه نیــش خند میزنی
و خوابـــت میبره
بســوزه پدر تنـــهایی که خیلیا رو داغـــون کرد.
۴ موافق
1397/07/03 - 12:03 در
HaMkHoNeH