یافتن پست: #پیر

محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش-1331
محمدحسن اسايش-1331
خورشید رفته است ولی ساحل افق می سوزد از شراره ی نارنجیش هنوز





وز شعله های سرخ شفق ، نقش یک نبرد تابیده روی آینه ی آسمان هنوز

گرد غروب ریخته در پهن دشت رزم پایان گرفته جنبش خونین کار زار

آنجا که برق نیزه وفریاد حمله بود پیچیده بانگ شیهه ی اسبان بی سوار

پایان گرفته رزم وبه هر گوشه وکنار غلطیده روی بستر خون پیکری شهید

خاموش مانده صحنه وگویی زکشتگان خیزد هنوز نغمه ی پیروزی وامید

این دشت غم گرفته که بنشسته سوگوار امروز بوده پهنه ی آن جاودانه رزم

اینک دوسوی صحنه ، دو هنگامه دیدنیست یکسولهیب آتش ویکسو غریو بزم

این دشت خون گرفته که آرام خفته است امروز بوده شاهد رزم دلاوران

این دشت دیده است یکی صحنه ی شگفت این دشت دیده است یکی رزم بی امان

این دشت دیده است که مردان راه حق چون کوه دربرابر دشمن ستاده اند

این دشت دیده است که پروردگان دین جان برسر شرافت ومردی نهاده اند

این دشت دیده است که هفتاد تن غیور بگذشته اند از سر وسامان زندگی

بگذشته اند از

دیدگاه
1394/08/20 - 14:35 ·
محمدحسن اسايش-1331
محمدحسن اسايش-1331
خورشید رفته است ولی ساحل افق می سوز

محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش-1331
محمدحسن اسايش-1331
خورشید رفته است ولی ساحل افق می سوزد از شراره ی نارنجیش هنوز





وز شعله های سرخ شفق ، نقش یک نبرد تابیده روی آینه ی آسمان هنوز

گرد غروب ریخته در پهن دشت رزم پایان گرفته جنبش خونین کار زار

آنجا که برق نیزه وفریاد حمله بود پیچیده بانگ شیهه ی اسبان بی سوار

پایان گرفته رزم وبه هر گوشه وکنار غلطیده روی بستر خون پیکری شهید

خاموش مانده صحنه وگویی زکشتگان خیزد هنوز نغمه ی پیروزی وامید

این دشت غم گرفته که بنشسته سوگوار امروز بوده پهنه ی آن جاودانه رزم

اینک دوسوی صحنه ، دو هنگامه دیدنیست یکسولهیب آتش ویکسو غریو بزم

این دشت خون گرفته که آرام خفته است امروز بوده شاهد رزم دلاوران

این دشت دیده است یکی صحنه ی شگفت این دشت دیده است یکی رزم بی امان

این دشت دیده است که مردان راه حق چون کوه دربرابر دشمن ستاده اند

این دشت دیده است که پروردگان دین جان برسر شرافت ومردی نهاده اند

این دشت دیده است که هفتاد تن غیور بگذشته اند از سر وسامان زندگی

بگذشته اند از

دیدگاه
1394/08/20 - 14:35 ·
محمدحسن اسايش-1331
محمدحسن اسايش-1331
خورشید رفته است ولی ساحل افق می سوز

aliaga
aliaga
🌹 امام صادق عليه السلام: ✍ مبادا سستى كنيد ! همانا پروردگار شما مهربان است و عمل اندك را هم ارج مى‏ نهد . انسان ، گاه دو ركعت نماز مستحبّى براى خدا مى‏ خواند و خداوند ، او را به خاطر آن به مى‏ برد.


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ2الرَّحْمنِ الرَّحيمِ3مالِکِ يَوْمِ الدِّينِ4إِيَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاکَ نَسْتَعينُ5اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ6صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّينَ7
1) به نام خداوندِ گسترده مهرِ مهربان 2) ستایش از آنِ خداست که پروردگار جهانیان است، 3) همو که گسترده مهر و مهربان است. 4) خداوندگار روزِ پاداش و جزاست. 5) بار الـها، تنها تو را مى پرستیم و در آن، تنها از تو یارى مى جوییم. 6) ما را به راه راست هدایت فرما. 7) راه کسانى که به آنان نعمت دادى، همانان که نه به بیراهه رفته اند و به خشم تو گرفتار شده اند و نه گم گشتگانند که راه درست نشناخته اند. التماس دعا:گل

aliaga
aliaga
✍ پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری،

آنست که بعد از هر زمین خوردنی برخیزی💪

Bahar
Bahar
آرامش واقعاا مهم ترین چیزیه که با پول نمیشه خرید

Negin
Negin
یکی از حق ترین اهنگای فراموش نشدنی....



حضرت@دوست
حضرت@دوست
شهره شهر

خیلی جاها خواستگاری رفته بود و چون پولی در بساط نداشت، کارش درست نمی شد. خودش به شوخی می گفت: کارم به جای رسیده که همه همه دختران قمی من را می شناسند. وقتی دختران در خیابان دختری یمرا می بینند به دوستانشدوستشان می گوید: آن طلبه را می بینید؟ دوستانش می گویند: بله. چه طور مگه؟ می گوید: آمده بود خواستگاریم. دوستان آن دختر یکی یکی با تعجب می گویند: جدی میگی؟! بله چطور مگه؟ خب خواستگاری من ما هم آمده بود

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

فردی از اوضاع زمانه خود نزد پیر خردمندی گلایه کرد و گفت: کارگرانم با من رو راست نیستند، بچه ها، همسرم و همه دنیا خیلی خودخواه شده اند...هیچکس کارش درست نیست و اوضاع خیلی خراب است!

پیر خردمند گفت: در روستایی یک اتاق بود که ١٠٠٠ آیینه داشت. دختر بچه‌ای هر روز داخل آن می رفت، بازی می‌کرد و از اینکه هزاران بچه دیگر اطرافش بودند شاد بود! با هر کف زدن او، همه آن ١٠٠٠ دختر بچه کف می‌زدند و او این اتاق را شاد‌ترین و زیباترین جایی می‌دانست که در دنیا وجود دارد!

همین مکان یک بار میزبان مردی غمگین و افسرده شد! مرد ناگهان دید هزاران نفر عصبانی در چشمان او زل زده اند! ترسید و دستش را بلند کرد تا به آنها حمله کند و در پاسخ هزاران دست بلند شد تا او را بزنند! او با خود فکر کرد که آنجا بدترین نقطه عالم است و از آن اتاق فرار کرد!

دنیا هم مانند اتاقی است با ١٠٠٠ آیینه در اطراف ما! هر چه ما انجام می‌دهیم، سزا یا پاداش آن‌را به ما عیناً یا چند برابر پس می‌دهد! این دنیا مثل بهشت است یا جهنم! بسته به خود ما دارد، که از آن چه بسازیم!

نعیم
نعیم
درود
صبحتون بخیر
بیدارشید دیگه تنبلا
{-62-}

حضرت@دوست
حضرت@دوست
خرم دلی که به عشق تو پیر میشود ...

لا ينبغي للحب أن يجبر الإنسان على العزلة، بل يجب أن يكون لهذا الانبهار القدرة على إطلاق الإنسان نحو المُثُل الحقيقية

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
سلام :سمانه -صبح بخیر-
بفرما شیرینی ماه ربیع الاول:به

دنیــــــــــــرا  ملکه عشق
دنیــــــــــــرا ملکه عشق
دل از دوران گیتی شاد بادت

ز غمهای جهان آزاد بادت

مبادا یادم از یادت فراموش

همیشه عهد و پیمان یاد بادت

همیشه در سرابستان جانم

قد و بالای چون شمشاد بادت

همیشه دلبرا از پیر معنی

وفا و مهر ما ارشاد بادت

بگو تا کی کنی این جور و بیداد

پشیمانی ازین بیداد بادت

خداوندا سرای مهربانی

همیشه در جهان آباد بادت

غذای روح ما اندر مصلّی

ز آب سرو رکناباد بادت

هلیا
هلیا
💚💜💛💙💖



ی سوال
چرا خدا

فقط با حضرت موسی

صحبت نمود

💚💜💛💙💖💚

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

مردی خانه بزرگی خرید. مدتی نگذشت خانه اش آتش گرفت و سوخت. رفت و خانه دیگری با قرض و زحمت خرید. بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام سیلاب شهر به خانه او ریخت و خانه‌اش فرو ریخت.

شیخ را ترس برداشت و سراغ عارف شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را‌ سوال کرد.

ابو سعید ابوالخیر گفت: خودت می‌دانی که اگر این همه مصیبت را آزمایش الهی بدانیم، از توان تو خارج است و در ثانی آزمایش مخصوص بندگان نیک اوست.

شیخ گفت: تمام این بلاها به خاطر یک لحظه آرزوی بدی است که از دلت گذشت و خوشحالی ثانیه‌ای که بر تو وارد شده است.

شیخ گفت: روزی خانه مادرت بودی، از دلت گذشت که، خدایا مادرم پیر شده است و عمر خود را کرده است، کاش می‌مرد و من مال پدرم را زودتر تصاحب می‌کردم.

زمانی هم که مادرت از دنیا رفت، برای لحظه‌ای شاد شدی که می‌توانستی، خانه پدری‌ات را بفروشی و خانه بزرگتری بخری. تمام این بلاها به خاطر این افکار توست.

مرد گریست و سر در سجده گذاشت و گفت: خدایا من فقط فکر عاق شدن کردم، با من چنین کردی اگر عاق می‌شدم چه می‌کردی؟؟!! سر بر سجده گذاشت و توبه کرد.

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
پسره ده سالشه پست گذاشته
مرا بخاطر خودم بخواهید😐









اون وقت من تا پونزده سالگی فکر میکردم
جنس مخالف کسیه که همیشه باهامون مخالفت میکنه:خخخ

صفحات: 14 15 16 17 18

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو