خانوم میم
غلامحسین ساعدی تو نامه هاش به معشوقه اش طاهره می نویسه :
ولی من اگر هزاران سال زنده باشم
پیر و شکسته ومردنی شوم باز یاد توخواهم بود. باور کن اگر بمیرم ، استخوان هایم ، خاکسترم، جسدم ، کفن ام تو را دوست خواهند داشت.
طاهره ، معشوقه ی ساعدی وقتی فوت می کنه روی مزارش می نویسن «آرامِ جایِ زنی که در میان استخوان های گوهر مراد آواز می خواند»
:)
وژدانا کسیو دارید که در میان استخوان هایش آواز بخوانید؟!
?
کاش زندگی از آخر به اول بود..
پیر بدنیا می آمدیم..
آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم..
سپس کودکی معصوم می شدیم و در
نیمه شبی با نوازش های مادر آرام میمردیم…!!!
aliaga
قو تنها پرنده ایه که یک بار عاشق میشه ، برای همیشه به پای عشقش میشینه و در تمامِ طول زندگی هر کاری برای راحتیِ عشقش انجام میده؛ تنها پرنده ای که زمان مرگش رو میدونه و یک هفته مونده به مرگش میره جایی که برای اولین بار جفتش رو دیده و عاشقش شده.یک روز مونده به مرگش یه آواز برای جفتش میخونه که به بهترین و زیباترین آواز پرندگان معروفه و بعد سرشو روی بال هاش میذاره و میمیره...
محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش-1331
محمدحسن اسايش-1331
خورشید رفته است ولی ساحل افق می سوزد از شراره ی نارنجیش هنوز
وز شعله های سرخ شفق ، نقش یک نبرد تابیده روی آینه ی آسمان هنوز
گرد غروب ریخته در پهن دشت رزم پایان گرفته جنبش خونین کار زار
آنجا که برق نیزه وفریاد حمله بود پیچیده بانگ شیهه ی اسبان بی سوار
پایان گرفته رزم وبه هر گوشه وکنار غلطیده روی بستر خون پیکری شهید
خاموش مانده صحنه وگویی زکشتگان خیزد هنوز نغمه ی پیروزی وامید
این دشت غم گرفته که بنشسته سوگوار امروز بوده پهنه ی آن جاودانه رزم
اینک دوسوی صحنه ، دو هنگامه دیدنیست یکسولهیب آتش ویکسو غریو بزم
این دشت خون گرفته که آرام خفته است امروز بوده شاهد رزم دلاوران
این دشت دیده است یکی صحنه ی شگفت این دشت دیده است یکی رزم بی امان
این دشت دیده است که مردان راه حق چون کوه دربرابر دشمن ستاده اند
این دشت دیده است که پروردگان دین جان برسر شرافت ومردی نهاده اند
این دشت دیده است که هفتاد تن غیور بگذشته اند از سر وسامان زندگی
بگذشته اند از
دیدگاه
1394/08/20 - 14:35 ·
محمدحسن اسايش-1331
محمدحسن اسايش-1331
خورشید رفته است ولی ساحل افق می سوز
محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش-1331
محمدحسن اسايش-1331
خورشید رفته است ولی ساحل افق می سوزد از شراره ی نارنجیش هنوز
وز شعله های سرخ شفق ، نقش یک نبرد تابیده روی آینه ی آسمان هنوز
گرد غروب ریخته در پهن دشت رزم پایان گرفته جنبش خونین کار زار
آنجا که برق نیزه وفریاد حمله بود پیچیده بانگ شیهه ی اسبان بی سوار
پایان گرفته رزم وبه هر گوشه وکنار غلطیده روی بستر خون پیکری شهید
خاموش مانده صحنه وگویی زکشتگان خیزد هنوز نغمه ی پیروزی وامید
این دشت غم گرفته که بنشسته سوگوار امروز بوده پهنه ی آن جاودانه رزم
اینک دوسوی صحنه ، دو هنگامه دیدنیست یکسولهیب آتش ویکسو غریو بزم
این دشت خون گرفته که آرام خفته است امروز بوده شاهد رزم دلاوران
این دشت دیده است یکی صحنه ی شگفت این دشت دیده است یکی رزم بی امان
این دشت دیده است که مردان راه حق چون کوه دربرابر دشمن ستاده اند
این دشت دیده است که پروردگان دین جان برسر شرافت ومردی نهاده اند
این دشت دیده است که هفتاد تن غیور بگذشته اند از سر وسامان زندگی
بگذشته اند از
دیدگاه
1394/08/20 - 14:35 ·
محمدحسن اسايش-1331
محمدحسن اسايش-1331
خورشید رفته است ولی ساحل افق می سوز
aliaga
✍ پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری،
آنست که بعد از هر زمین خوردنی برخیزی💪
این نوشته براساس واقعیت در مورد یه عشق جوگیرانه احساسی ناشی از عشق های اساطیری مکتوبه
اونجاش
آفرین
اینو یادم رفت