💢
#هر_شب_یک_حکایت
روزی دست پسر بچهای در گلدان کوچکی گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند. به ناچار پدرش را به کمک طلبید. اما پدرش هم هر چه تلاش کرد نتوانستند دست پسر را از گلدان خارج کنند.
گلدان گرانقیمت بود، اما پدر تصمیم گرفته بود که آن را بشکند. قبل از این کار به عنوان آخرین تلاش به پسرش گفت: «دستت را باز کن، انگشتهایت را به هم بچسبان و آنها را مثل دست من جمع کن. آن وقت فکر میکنم دستت بیرون میآید.»
پسر گفت: «میدانم اما نمیتوانم این کار را بکنم.»
پدر که از این جواب پسرش شگفتزده شده بود پرسید: «چرا نمیتوانی؟»
پسر گفت: «اگر این کار را بکنم سکهای که در مشتم است، بیرون میافتد.»
⭕👈شاید شما هم به سادهلوحی این پسر بخندید، اما واقعیت این است که اگر دقت کنیم میبینیم همه ما در زندگی به بعضی چیزهای کمارزش، چنان میچسبیم که ارزش داراییهای پرارزشمان را فراموش میکنیم و در نتیجه آنها را از دست میدهیم.
اصلا حرف منو متوجه نشدین
زاویه نگاه و باید تغییر بدیم
از سلسله مراتبه مخ زنیه؟
حق با فروغ بود..
چ میشود کرد...؟!
مگر میشود دنیا را پاره کرد و از تویش خوشبختی در آورد...!!!
همین است ک هست...!
اره اما وقتی که مصیبت پشت مصیبت نازل میشه ربطی به نگاهت نداره اینقد جنگیدی
که بعدش تویی و یه روح زخمی و میشی ادم دیگه
شمشیر هم باشی، زیاد استفاده بشی کند میشی ،شکسته میشی ،توانت میره
ما که ادمیم
اینو وقتی میشه گفت ؛ادم با یه مشکل نهایت دو مشکل بزرگ در گیر وسطش یه نفس می گیره و میره راند بعدی
نه هنوز تو مشکل اولی، بزرگترش میاد
یهو مشکل سوم
یهو وحشت چهارم و بلای پنجم
به قول مشاورها ترومای عصبی شوخی نیست
قیاس نمی کنم
فقط مثال
مگه بعد کربلا امام سحاد همون امام سحاد موند کربلا مرگ و شهادت یه عزیز نبود بلا پشت بلا بی توقف و در هم
اینه که میگن اب می دید گریه میکرد
ذبح می دیدند گریه می کرد
بچه شیرخوار میدید گریه می کرد
و تا وقتی که سر ابن زباد به امام تقدیم شد کسی لبخند امام رو ندید
و بعد کربلا کسی زینب را نمی شناخت
شاید تمام مصایب قبلی دلگرمیش به حسینش بود
دوام اوردن دلخوشی و دلگرمی میخواد
به قولی قلب سوراخ بشه اون سوراخ تا ابد می مونه درست نمیشه گاه تیر می کشه میسوزه
اما باس ادامه داد با درد و اینکه درد انکار کنی و بگی نیست محال
بگی حالم خوبه دروغ