یافتن پست: #مولانا

wolf
wolf
غیر رویت هر چه بینم
نور چشمم کم شود ...

هر کسی را ره مده
ای پرده مژگان من ...

[مولانا]

wolf
wolf
سنگْ شِکاف می‌کند در هَوَس لقای تو
جان پر و بال می‌زند در طَرَب هوای تو ...




wolf
wolf
میان پرواز تا پرتاب
تفاوت از زمین تا آسمان است.
پرواز که کنی، آنجا میرسی که خودت می‌خواهی .

پرتابت که کنند ،
آنجا می‌روی که آنان می‌خواهند .

پرواز را بیاموزیم...!



milad
milad
میدونی حضرت مولانا چی میگه ؟
در مجلس سلطان بشکستم جامش
تا جنگ شود بشنوم آن دشنامش
والله که چنان فتاده ام در دامش
کز پخته او نمی شناسم خامش

حضرت@دوست
حضرت@دوست
در کتاب اسمانی آیه 88 سوره قصص آمده "کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ" که بر اساس آن انسان ها فانی .در دنیای ........حال ای انسان خاکی آنچه ازدست دادی افسوس نخور وانچه هم داری دلشاد بودنش نباش.روزی خواهد ترا تنها گذاشت
از زبان مولانا
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ. دانی که پس از مرگ چه ماند باقی عشق است و محبت است و باقی همه هیچ.

مسابقـہ سایــنا
مسابقـہ سایــنا
ناز کنی نظر کنی، قهر کنی ستم کنی
گر که جفا ،گر که وفا، از تو حذر نميشود
داغ که دارد اين دلم، داغ تو و خیال تو "
بی همگان به سر شود، بی تو به سر نميشود" .
«مولانا»

کد مسابقه :

ما خستگانیم و تویی

صد مرهم بیمار ما ...

👤مولانا
برای شمس💔

وای اگر مرد گدا یک شبه سلطان بشود*
*مثل اینست که گرگی سگ چوپان بشود*

*هرکجا هدهد دانا برود کنج قفس*
*جغد ویرانه نشین مرشد مرغان بشود*

*سرزمینی که درآن قحط شود آزادی*
*گرچه دیوار ندارد خود زندان بشود*

*باغبانی که به نجار دهد باغش را*
*فصلهایش همه همرنگ زمستان بشود*

*ناخدا دلخوش این آبی آرام نباش*
*وای از آن لحظه که هنگامه ی طوفان بشود*

  *مولانا*

شب بخیر ❤️

دلم میخواد الان بارون میومد

توی یه خونه قاجاری نشیته بودم
من و مستخدم پیر عمارتم
میز ناهار خوریه بزرگمون وسطمون باشه
برام مولانا بخونه با صدای لرزونش

برم تو حیاط عمارت
بین درخت های کاج بزرگ
مدام ب تو فکر کنم
مدام به تویی ک با چادر مشکی و رو بنده گلدوزی شدت دلم رو بردی

مدام فکر کنم ب اون لحظه ای ک برای اولین بار قرص ماهت رو دیدم

فکر کنم
بیوفتم از شدت سرما
- توی اتاق تم چوبیم بیدار شم
از شدت تب عشقت بسوزم
چشمانم رو باز کنم
بالای سرم باشی و با پارچه خیس سعی در از بین بردن تبم داشته باشی

منم مثل شهریار بگم :

آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا.........




چقد مولانا مظلومانه میگه که:
مارا به خود کردی رها
شرمی‌نکردی از خدا؟




باز هم موسم آوردن این تیغ آمد
رگ دستم بنگر ، صید به نخجیر آمد

شب تار است و مه و ابر به کامم شده است
و یکایک همه خاطرگان یاد آمد

تیغ لرزید به دستم و زبانم خشکید
تا که سیمای دل آرای تو یادم آمد

تیغ بر دست یمینم ، نگهم سوی یسار
و چنین بود گذر بر گذر تیغ آمد

خونی همرنگ لبانت ز رگم جاری شد
آه آن سرخی لب های تو بر یاد آمد

یاد آن روز که برخواند به دل مولانا
"آدم ز تک صلصل فخار برآمد"

اگر از خاک وجودم به وجود آمده است
به یقین از لحد بار ستمگر آمد
باز هم تیغ دگر بار چو بر دست شدم
هفتمین تا دهممین زخم به دستم آمد




صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو