که حال غرقه در دریا نداند خفته بر ساحل
عقل و عشق دو سر یک ریسمان هستند که هر کدام میکوشد آن را به سوی خود بکشد و همواره در کشاکش هستند و عاشقی دیوانگی ست که البته ارزشش را دارد.
مولانا میگه ........ عشق زاییده ی عقل است و تا کسی عاقل نباشد، عاشق نمیشود چون عشق صحیح از شناخت می آید و شناخت با وجود عقل میسر است. بسیاری حتی میگویند که چون تا پیش از قرن کنونی، انسان عاقل به معنای علمی آن نداشتیم (رشد عقل بسیار ناچیز بوده) عاشق به معنای صحیح آن هم یا نبوده اند و یا انگشت شمار بوده اند.
هر کسی مرکز جهان خویشتن است
مولانا چقدر زیبا فرمودند:
ای نسخه نامه الهی که توییای
آینه جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی #خدا
و آخرین شاخه گلم را هدیه میکنم به روز های انتظار ......
کسی که به ظاهر غایب ودر باطن همیشه حاضر .................
بار ها نوشتم تو خواندی ..
و بار ها نوشتی من خواندم ..................
و پاییز را هر دو به نقش شعر هایمان کشیدیم .....................
و من از مولانا گفتم ..وتو حافظ را باز گوی عشق خواندی ...................
و هم اکنون باز میان این انتظار در درون شعری که می سرایم ..جز تو کسی نیست .......
و جز تو نتواند ترجمه هر کلام را بداند ..............ای جواب همه نامه بیجواب
اره