...
بازآمدم بازآمدم از پیش آن یار آمدم
در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم
شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم
چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم
مولانا
...
ز رویِ زرد و دلِ درد و سوزِ سینه مپرس
که آن به شرح نگنجد،بیا به چشم ببین
مولانا
...
ژغ ژغ دندان او دل میشکست
جان شیران سیه میشد ز دست
مولانا
پریا
مولانا چه زیبا می گوید
عزیزانم را نه در قلبم دوست می دارم نه در ذهنم؛
چون ممکن است قلبم از حرکت بیفتد و ذهنم دچار فراموشی شود..
دوستانم را با روحم دوست می دارم،
چون نه فراموش می کند و نه از حرکت می افتد...
حیران
مولانا یه نصیحت قشنگِ پدرانه میکنه و میگه: هر کسی را همدمِ غمها و تنهایی مَدان!
سایه همراهِ تو میآید، ولی همراه نیست..