سید ایلیا
سلام مولای غائب از نظر
سلام تنهاترين باباي دنيا
سلام عطر دلنشین بامدادان،
مهدی جان
شکوفهها در نهایت چشم به راهی،
آرام و صبور دیده فرو بستند
و از آغوش شاخساران
به زیر افتادند
اما تا آخرین دم
راز سبز آمدن تو را
در گوش جوانهها
زمزمه کردند🏝
Tasnim
امروز رفتم راهپیمایی
به چشم دیدم غرفه وزارت بهداشت و غرفه شهرداری تهران، جایزه بچه ها رو که بنا بود بدن قایم کردن، آخر سر دزدیدند و جمع کردن بردن
محسن
چوپانى به مقام وزارت رسید. هر روز بامداد بر مىخاست و كلید بر مىداشت و درب خانه پیشین خود باز مىكرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مىگذراند. سپس از آنجا بیرون مىآمد و به نزد امیر مىرفت. شاه را خبر دادند كه وزیر هر روز صبح به خلوتى مىرود و هیچ كس را از كار او آگاهى نیست. امیر را میل بر آن شد تا بداند كه در آن خانه چیست. روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه در آمد. وزیر را دید كه پوستین چوپانى بر تن كرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مىخواند. امیر گفت: «اى وزیر! این چیست كه مىبینم؟»
وزیر گفت: «هر روز بدین جا مىآیم تا ابتداى خویش را فراموش نكنم و به غلط نیفتم، كه هر كه روزگار ضعف به یاد آرد، در وقت توانگرى، به غرور نغلتد.»
امیر، انگشترى خود از انگشت بیرون كرد و گفت: «بگیر و در انگشت كن؛ تاكنون وزیر بودى، اكنون امیرى!»
خب ننه بعضا خارجی گوش میدیم 🤦🤦
به به مرسی 😅
😁🙏🏻🌱