اگر نخندی
اگر برای من تمثیلی از آفتاب نیاوری ،
چگونه از نشاط بنویسم،
چگونه از آمدن صبح و درشت گویی خورشید بنویسم،
چگونه بیاد آرم
که روی تو
اولین بامدادی است که عاشقانه دوستش داشتم...
دعای مادر
از بایزید بسطامی، عارف بزرگ، پرسیدند:این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟ گفت:شبی مادر از من آب خواست. نگریستم، آب در خانه نبود. کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم. چون باز آمدم، مادر خوابش برده بود. پس با خویش گفتم:«اگر بیدارش کنم، خطاکار خواهم بود.» آن گاه ایستادم تا مگر بیدار شود. هنگام بامداد، او از خواب برخاست، سر بر کرد و پرسید:چرا ایستاده ای؟! قصه را برایش گفتم. او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه، دست به دعا برداشت و گفت:«خدایا! چنان که این پسر را بزرگ و عزیز داشتی، اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان».
پیام متن:
اشاره به جلب رضایت مادر و تأثیر دعای او در حق فرزند، و این که جلب رضایت مادر، آدمی را به مقام های والای معنوی می رساند.
#دل-آتشین-من
دل من ز تابناکی به شراب ناب ماند
نکند سیاهکاری که به آفتاب ماند
نه ز پای می نشیند نه قرار می پذیرد
دل آتشین من بین که به موج آب ماند
ز شب سیه چه نالم؟ که فروغ صبح رویت
به سپیده سحرگاه و به ماهتاب ماند
نفس حیات بخشت به هوای بامدادی
لب مستی آفرینت به شراب ناب ماند
نه عجب اگر به عالم اثری نماند از ما
که بر آسمان نبینی اثر از شهاب ماند
رهی از امید باطل ره آرزو چه پویی؟
که سراب زندگانی به خیال و خواب ماند
آدم نمیداند در درون قلب دیگران چه میگذرد!
وقتی كسی میگوید «دوستت دارم» مشخص نیست كه چرا و چگونه دوستت دارد.
دلیل به وجود آمدن این حس كه او دوست داشتن فرض كرده٬ كدام خصوصیت توست.
و خود این حس در قلب او چقدر با چیزی كه تو «دوست داشتن» قلمداد میكنی متفاوت است…؟
یادم میآید بچه بودم (شش-هفت ساله) یک نقاشی ساده از دو تا بچه (یک دختر، یک پسر) كه داشتند با هم حرف میزدند توی یکی از کتابهای خواهر بزرگترم دیدم! دختر به پسر گفته بود: «من ماهی خیلی دوست دارم»
و توی ابر فكر بالای کلهاش، یک ماهی قرمز داشت توی تُنگ شنا میكرد. بعد پسر گفته بود: «من هم همینطور»…
و توی كلهی او یک ماهی بود كه داشت توی ماهیتابه جلزو ولز میكرد…!
یادم میآید تا مدتها هر وقت میخواستم بگویم فلان چیز را "دوست دارم"، به تتهپته میافتادم!
كه حالا نوع دوست داشتنم را چطور توضیح بدهم تا اشتباه نشود!
تا همین امروز هم فكر میكنم به هر كس گفتهام «دوستت دارم» نفهمیده چطوری دوستش داشتهام، و اگر كسی جایی پیدا شده كه خیال کرده مرا دوست دارد در نهایت به شیوهی خودش دوست داشته..
اقاسید توصیفاتشو به توان 216 برسون مساوی ترنم میشه
نوچ نمیام
والا چی بگم من که درک نمیکنم شماهارو
اللنه منم کوچیک بودم با برادر بزرگترم همینطوری شوخی میکردم البته نه دیگه اینطوری ... ولی خب الان هنوز هم با اینکه متاهل شده باهم شوخی داریم
راه دوره ، نمیصرفه
عجب