یافتن پست: #فریاد

Saleh
Saleh
یه چند سطر برا رفقای نوجونم نوشتم
کامنت اول...



________________
پ.ن:
اصلاح می کنم میشه با لینک اشتراک گذاری
از آپارات ویدیو پیوست کرد

محسن
محسن
رویی که نخواستم که بیند همه‌کس
الا شب و روز پیش من باشد و بس

پیوست به دیگران و از من ببرید
یارب تو به فریاد من مسکین رس


سعدی🌱

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آیم و، چون سایه دیوار
گامی از سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شب‌ها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهریت‌ ای گل که درین باغ
چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم‌
ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

محمدرضا شفیعی کدکنی

رها
رها
.

aliaga
aliaga
دعا که نه .....
کاری کنیم که بیاید .....
..........
..................
...............

جز تو به هیچ چیز این دنیا رغبتی نمانده .....
کاش بودی.....!
کاش تو ما را و ما تورا میدیدیم....
کاش...
کاش...
کاش تو بودی و ما بلند فریاد میزدیم الحمدالله رب العالمین
کاش....

♡✓
♡✓
تلخ ترین آرامشِ دنیا سکوتی‌ست
که می‌تواند
حرف باشد
لبخند باشد
شعر باشد
فریاد باشد
عشق باشد ..
امّا با ، سکوت شده است ...



g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
زندگی مثل یک ترن هوایی بالا و پایین‌های خودش را دارد، انتخاب با تو است که فریاد بزنی یا لذت ببری.

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

خر و شتری دور از آبادی به
آزادی زندگی می کردند...
نیم شبی به کاروانی نزدیک شدند. شتر گفت:
رفیق ساعتی سکوت کن تا
از آدمیان دور شویم نباید گرفتار آییم...
خرگفت: نمی‌توانم، چرا که
درست همین ساعت نوبت آواز من است
و ترک عادت رنج جان دارد و
بی محابا. فریاد عرعر سر داد...
کاروانیان با خبرشدند و هر
دو را گرفتند و به بار کشیدند
فردا به آبی عمیق رسیدند و
عبور خر از آن ناممکن شد...
پس خر را بر پشت شتر گذاشتند تا از آب بگذرد...
شتر تا به میانه آب رسید
شروع به تکان خوردن کرد.
خر گفت: رفیق اینچنین نکن که
اگر من افتم غرق شدنم حتمی است
شتر گفت: چنانکه دیشب نوبت آواز خر بود، امروز هم نوبت رقص ناساز شتر است
و با جنبشی خر را بینداخت و غرق ساخت..!

💠هر سخن جائی و هرنکته مکانی دارد.

شامی
شامی
هیچوقت
آﺭﺯﻭﯼ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻧﮑﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ
ﺑﯽ ﺧﻮﺩﺕ !🖤


(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

موتور کشتی بزرگی خراب شد.
مهندسان زیادی تلاش کردند تا مشکل را حل کنند
اما هیچکدام موفق نشدند!
سرانجام صاحبان کشتی تصمیم گرفتند مردی را که سالها تعمیر کار کشتی بود بیاورند...
وی با جعبه ابزار بزرگی آمد و بلافاصله مشغول بررسی دقیق موتور کشتی شد
دو نفر از صاحبان کشتی نیز مشغول تماشای کار او بودند
بعد از یک روز وارسی کامل و سپس خلوت کردن،
فردا صبح مرد از جعبه ابزارش آچار کوچکی بیرون آورد
و با آن به آرامی ضربه ای به قسمتی از موتور زد
بلافاصله موتور شروع به کار کرد و درست شد.
یک هفته بعد صورتحسابی ده هزار دلاری از آن مرد دریافت کردند. صاحب کشتی با عصبانیت فریاد زد: او واقعا هیچ کاری نکرد!
ده هزار دلار برای چه میخواهد بگیرد؟
بنابراین از آن مرد خواستند ریز صورتحساب را برایشان ارسال کند؟
مرد تعمیر کار نیز صورتحساب را اینطور برایشان فرستاد:
ضربه زدن با آچار: ۲دلار
تشخیص اینکه ضربه به کجا باید زده شود: ۹۹۹۸ دلار
و ذیل آن نیز نوشت: تلاش کردن مهم است اما دانستن اینکه کجا باید تغییر کند میتواند همه چیز را تغییر بدهد.

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود. او به فرماندار شهر گفت: واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید.
به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است خداحافظی کنم. من قول می دهم بازگردم.
فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست.
با این حال فرماندار به مردمان تماشاگر گفت: چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟
ولی کسی را یارای ضمانت نبود.
مرد گناهکار با خواری و زاری گفت: ای مردم شما می دانید كه من در این شهر بیگانه ام و آشنایی ندارم.
یک نفر برای خشنودی خدای ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم.
ناگه یکی از میان مردمان گفت: من ضامن می شوم. اگر نیامد به جای او مرا بكشید.
فرماندار شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت.
ضامن را زندانی كردند و مرد محكوم از چنگال مرگ گریخت. روز موعود رسید و محكوم نیامد.
ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست كرد: ‌مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید. گفتند: چرا؟ ‌
گفت: از این ستون به آن ستون فرج است. پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند
که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت.‌

aliaga
aliaga
هر دردی کھ انسان را بھ سکوت وا میدارد
بسیار سنگین تر از دردیست کھ
انسان را به فریاد وا میدارد..!
و انسان‌ھا فقط بھ فریاد هم میرسند،
نھ بھ سکوت هم!

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
یه کتابه تربیته بچه ی خوب بهم پیشنهاد بدین

aliaga
aliaga
قلبت را آرام کن ...
یک وقتهایی بنشین و خلوت کن با تمام سکوت هایت…
نگاه کن به اطرافت…
به خوشبختی هایت…
به کسانی که میدانی دوستت دارند…
به وجود آدم هایی که برایت اهمیت دارند…
و به خدایی که تنهایت نخواهد گذاشت…
گاهی یک جای دنج انتخاب کن…
گاهی یک جای شلوغ…
آرامش را در هر دو پیدا کن…
هم درکنار شلوغی آدم ها…
هم درکنار پنجره ای چوبی و تنها…
دل مشغولی ها را گاهی ساده تر حس کن…
باران را بی چتر بشناس…
خوشحالی را فریاد بزن…
و بدان که تو" بهترینی"

مآه
مآه
چی بگم چی بگم ک جز سکوت دیگه هیچی نمی تونم بگم....
[لینک]
موقت

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو