یافتن پست: #شهریار

aliaga
aliaga
من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان
گردون کجا به فکر سامانِ من بیفتد ...؟

خواهد شد از ندامت دیوانه، شهریارا
گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد ...

رها
رها
خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد
خواب دیدم که خیال تو به مهمان آمد

گوئی از نقد شبابم به شب قدر و برات
گنجی از نو به سراغ دل ویران آمد

ماه درویش نواز از پس قرنی بازم
مردمی کرد و بر این روزن زندان آمد

دل همه کوکبه سازی و شب افروزی شد
تا به چشمم همه آفاق چراغان آمد
شهریار

aliaga
aliaga
قشنگ‌ترین خواهشی هم که شاعر از معشوقه‌ی دوری‌گزینِ دریغ‌کننده میکنه اونجاییه که شهریار نوشت:

«‌‏تنگ مپسند دلی را که در او جا داری»

شامی
شامی
تاحالا دوتا رنگین کمون باهم دیده بودید:x
البته دومیش روشن تره زیاد مشخص نیست عکس و بازکنید شاید بتونید ببینیدش.



شامی
شامی
شما میگید فراموشش کن
اما شهریار در جوابِ این جمله میگه:
چشم خود بستم
که دیگر چشم مستش ننگرم،
ناگهان دل داد زد ،
دیوانه! من می‌بینمش !



حضرت@دوست
حضرت@دوست
شهریار آمده با کوکبه ی گوهر اشک

به گدایی تو ای شاهد طناز امشب ..

حضرت@دوست
حضرت@دوست

این کار تست من همه جور تو می‌کشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار

fatme
fatme
گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید؟
راستَش زور منِ خسته، به طوفان نرسید


حضرت@دوست
حضرت@دوست
آن که دردم داد


شهریار من مرا پابست هجران کرد و رفت
شهر را بر من ز هجر خویش زندان کرد و رفت

حضرت@دوست
حضرت@دوست
به قول استاد شهریار

شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم.
به جلد رهگذر اما در انتظار تو بودم.
نسیم زلف تو پیچیده بود در سر و مغزم.
خمار و سست ولی سخت بی قرار تو بودم.
شب تون زیبا

donya
donya 👩‍👧‍👦
دارم از حرص میترکم دلم میخواد برم درخونه کاووسی(معلم پسرم) پاره ش کنم برگردم
زنیکه عقده ای هی راهکارهای رفتار با کودک میذاره تو کانال بعد خودش بچه رو تو کلاس جلو دوستاش تحقیر میکنه:گاز:داد

WeT
WeT
کاش ترکی بلد بودینُ، اشعار ترکی شهریار رو میخوندین

WeT
WeT
بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران می رسد با من خزانی می کند،،،



هادی
هادی
دلم جواب بَلی می‌دهد صلای تو را
صلا بزن که به جان می‌خرم بلای تو را...

به‌جاست کز غم دل رنجه باشم و دل‌تنگ
مگر نه در دل من تنگ کرده جای تو را

تو از دریچۀ دل می‌روی و می‌آیی
ولی نمی‌شنود کس صدای پای تو را

غبار فقر و فنا توتیای چشمم کن
که خضر راه شوم چشمۀ بقای تو را

خوشا طلاق تن و دلکشا تلاقی روح
که داده با دل من وعدۀ لقای تو را...

شبانی‌ام هوس است و طواف کعبۀ طور
مگر به گوش دلی بشنوم صدای تو را

به جبر گر همه عالم رضای من طلبند
من اختیار کنم زآن میان رضای تو را...

دلِ شکستۀ من گفت «شهریارا» بس
که من به خانۀ خود یافتم خدای تو را

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
سرورانت مگر از سرو روانت زادند
که در آفاق بلندند و به نام ای شیراز

قرن ها می رود و ذکر جمیل سعدی
همچنان مانده در افواه انام ای شیراز

شهریار

صفحات: 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو