WeT
کاش ترکی بلد بودینُ، اشعار ترکی شهریار رو میخوندین
هادی
دلم جواب بَلی میدهد صلای تو را
صلا بزن که به جان میخرم بلای تو را...
بهجاست کز غم دل رنجه باشم و دلتنگ
مگر نه در دل من تنگ کرده جای تو را
تو از دریچۀ دل میروی و میآیی
ولی نمیشنود کس صدای پای تو را
غبار فقر و فنا توتیای چشمم کن
که خضر راه شوم چشمۀ بقای تو را
خوشا طلاق تن و دلکشا تلاقی روح
که داده با دل من وعدۀ لقای تو را...
شبانیام هوس است و طواف کعبۀ طور
مگر به گوش دلی بشنوم صدای تو را
به جبر گر همه عالم رضای من طلبند
من اختیار کنم زآن میان رضای تو را...
دلِ شکستۀ من گفت «شهریارا» بس
که من به خانۀ خود یافتم خدای تو را
ܢܚܩߊࡅ߭ܘ
سرورانت مگر از سرو روانت زادند
که در آفاق بلندند و به نام ای شیراز
قرن ها می رود و ذکر جمیل سعدی
همچنان مانده در افواه انام ای شیراز
شهریار
ܢܚܩߊࡅ߭ܘ
آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس
شهریار
سارا
برگرد جانِ دلم برگرد!
من دلِ شهریار را ندارم که بگویم
(حالاچرا؟)
تو هروقت که بیایی خوب است!
اصلا هروقت که بیایی چیزی نخواهم گفت،
جز اینکه،خوشآمدی جانم !
چای بیاورم یا قهوه ؟!
دوم اینکه اون دختری که شهریار میخواست دختر چوپان نبود
سوم اینکه یه مصرع از شعر شهریار رو مستقیم استفاده کرده "تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس" این مصرع از شعر من خود آن سیزده ام شهریار هست
چهارم اینکه شعرش یه مقدار حس میکن مشکل وزن داره
ب من چه ک مال کیه اصن