aliaga
مرا بازیچـه خود ساخت چـون موسا که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسا را
نسیم مست وقتی بوی گل میداد حس کردم
کـــه این دیوانــه پرپر میکند یک روز گـــلها را
خیانت قصهی تلخی است اما از که مینالم؟
خودم پــــرورده بودم در حــواریــون یهــــودا را
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
چـــه آســــان ننگ میخوانند نیرنگ زلیخــــا را
کسی را تاب دیدار سرِ زلف پریشان نیست
چـــرا آشفته میخواهی خدایــا خاطر ما را
نمیدانم چـــه افسونی گریبانگیر مجنون است
که وحشی میکند چشمانشآهوهای صحرا را
چه خواهد کردبا ما عشق؟پرسیدیم و خندیدی
فقــــط با پاسخت پیچیـدهتر کــــردی معمــــا را
فاضل نظری
aliaga
باز شب بود و من و قصه ی تنهایی من
چشم گریان منو این دل شیدایی من
دور بودم ز تو و حسرت دیدار به دل
تو نبودی و شدم پیش دل خویش خجل
خجلم چون که دلم خانه ی ارواح شده
غصه با این دل من مونس و همراه شده
کی رسد فصل وصال تو دلم بی تاب است
دل دریایی من بی تو دگر مرداب است
کوچه بی تو شده تاریک گذر خاموش است
کوله باری ز غم وغصه کنون بر دوش است
تو بیا تا که رود گل به گلستان سنبل
تا به گوشم برسد صوت و نوای بلبل
هلیا
💖💜💛💚💙🍀🌼🍀🌼
من چه دانستم تو را حکمت چه بود
🌼🍀💚💙💜💖💛🌼🍀💚💙
aliaga
زندگی، همیشه آواز " رسیدن " را سر نمی دهد..
همه وقت که حالِ دل...
حال دلدادگی نیست...
گاه گداری هم پیش می آید ...
که باید برای تمام شدن رابطه ای
لحظه شماری کرد...
وقتی دل شکسته ات نمی خواهد...
دوباره بازگردی!
هرکجا که حرف عشق به میان بیاید...
دست و دلت نلرزد ...
بیفتی به جان خودت ...
و بایستی برای دیدار پایانی یک اشتباه...
کنار آمدن با درد یک عشق بی فرجام...
بهتر از رسیدنی ست ...
که طعم کَزَش تمام عمر از یادت نرود !
زندگی همیشه آواز رسیدن را سر نمی دهد
اما هر نرسیدنی هم هرچند تلخ...
به معنای پایان رابطه با روزگار نیست...
بعضی از تلخی ها را باید قورت داد...
تا ناخوشی اش...
خاطرت را آزرده تر از این ها نکند . . .
aliaga
آنکس که ترا دید و نخندید چو گل
از جان و خرد تهیست مانند دهل
گبر ابدی باشد کو شاد نشد
از دعوت ذوالجلال و دیدار رسل
aliaga
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مبـاد و بر هیچ تنی
آنچ از غم هجران تو بر جان من است
aliaga
با جوانی سر خوش است این پیر بی تدبیر را
جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را
روز بازار جوانی پنج روزی بیش نیست
نقد را باش اي پسر کآفت بود تأخیر را
اي که گفتی دیده از دیدار بت رویان بدوز
هر چه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را
زهد پیدا کفر پنهان بود چندین روزگار
پرده از سر برگرفتیم آن همه ی تزویر را
سعدیا در پای جانان گر به خدمت سر نهی
همان گونه عذرت بباید خواستن تقصیر را
سجـــاد
بعد از قرارتون بهش تکست بدید و این شعر آقامیری رو براش بفرستین:
"چه میماند پس از دیدار، جز تکرارِ دلتنگی"
تا خودِ صبح بهتون فکر میکنه:)