یافتن پست: #تجربه
·
donya 👩👧👦
بعد مدتها امروز دوباره ورزش با اپ رو شروع کردم والان خیس عرق در حالی که نفسم بالا نمیاد دارم به کوفتگی بعدش فکر میکنم
aliaga
میدانم بی من تحمل فضای مجازی علی الخصوص ساینا براتون طاقت فرساس ولی...
چ کنم ک تقدیر اینطور داره رقم میخوره تا ازین ببعد رو بی من تجربه کنین....
حلال کنینم همانطور ک من حسابای دفتریتونو بخشیدم و حلال کردم....
خدانگهدار همگی.
چ کنم ک تقدیر اینطور داره رقم میخوره تا ازین ببعد رو بی من تجربه کنین....
حلال کنینم همانطور ک من حسابای دفتریتونو بخشیدم و حلال کردم....
خدانگهدار همگی.
.gif ":علی"){kind=icon}
#
خانوم میم
غروب شلمچه بود
بدو بدو های دوییدن برای پیدا کردن بچه ها خستم کرده بود.
اون سال اولین سالی بود که هیچ کدوم از پسرا همراهمون نیومده بودن و ما چهار تا دختر مسئولیت اتوبوسای راهیان نورمون داشتیم.
شب قبلش یکی از بچه هامون تو خوابگاه حبیب الهی تشنج کرده بود و دو تا دیگه از بچه ها برده بودنش بیمارستان و عملا مسئولیت کاروان مونده بود رو دوش من.
یادمه غروب شلمچه بود
چند تا از بچه ها گم شدن ،و ما حتی بدون اینکه پرچمی نشونی چیزی داشته باشیم باید در به در دنبالشون می گشتیم ، تلفنا نمی گرفت ،ومن چند بار مسیر اتوبوسا رو دوییده بودم فریاد می زدم بچه های گیلان .... بچه های گیلان....
یه جا خسته شدم ،استرس اینکه اگه بلایی سرشون اومده باشه ، اگه پیدا نشن چه جوابی باید به کیا بدم کلافم کرده بود... همونجا نشستم و گریه کردم و گفتم شهید خرازی من پیداشون نمی کنم خودت پیداشون کن و بیار
یادمه
غروب شلمچه بود ، تو اتوبوس همین صوت سلحشور پخش می شد ، سرم رو شیشه بود ، خسته بودم و به ادعاهایی که داشتم فکر می کردم و از اون همه ضعیف بودنم گریم گرفته بود...
چه زمانی ، چه چالشای کوچیکی ، که بزرگت می کنن...
#راهیان_نور
بدو بدو های دوییدن برای پیدا کردن بچه ها خستم کرده بود.
اون سال اولین سالی بود که هیچ کدوم از پسرا همراهمون نیومده بودن و ما چهار تا دختر مسئولیت اتوبوسای راهیان نورمون داشتیم.
شب قبلش یکی از بچه هامون تو خوابگاه حبیب الهی تشنج کرده بود و دو تا دیگه از بچه ها برده بودنش بیمارستان و عملا مسئولیت کاروان مونده بود رو دوش من.
یادمه غروب شلمچه بود
چند تا از بچه ها گم شدن ،و ما حتی بدون اینکه پرچمی نشونی چیزی داشته باشیم باید در به در دنبالشون می گشتیم ، تلفنا نمی گرفت ،ومن چند بار مسیر اتوبوسا رو دوییده بودم فریاد می زدم بچه های گیلان .... بچه های گیلان....
یه جا خسته شدم ،استرس اینکه اگه بلایی سرشون اومده باشه ، اگه پیدا نشن چه جوابی باید به کیا بدم کلافم کرده بود... همونجا نشستم و گریه کردم و گفتم شهید خرازی من پیداشون نمی کنم خودت پیداشون کن و بیار
یادمه
غروب شلمچه بود ، تو اتوبوس همین صوت سلحشور پخش می شد ، سرم رو شیشه بود ، خسته بودم و به ادعاهایی که داشتم فکر می کردم و از اون همه ضعیف بودنم گریم گرفته بود...
چه زمانی ، چه چالشای کوچیکی ، که بزرگت می کنن...
#راهیان_نور
سید
بچه ها اگر بخوام تو بحث مالی وشغل ... به آقایون یه توصیه کنم اینه که برید تا زمانی که هنوز جوونید و انرژی دارید و مجرد هستید ...(ادامه در کامنت)
.gif ":آخی"){kind=icon}
.gif ":وت"){kind=icon}
بجز اون هزار مورد
خب این به پشت خوابیده دگ
آقا پشت کنید به بختک
بعد خودمون خفه میشیممن کلا اینجور میخابم جور دیگه سختمه
نه به پشت نخوابید
سمت چپ و راست !
من یه جور مسخره خواب میرم
ولی طرف دست راست فقط خوابم میبره
ها به پهلو بخوابی دیگه جاش نمیشه بیاد خفه ت کنهمنم همین رو میگم دگ
تجربه ی خودم ، اینه که
هر وقت به پشت خوابیدم ، بختک اومده