حسین
آوای باران را میشنوی
خیلی بی تاب است
می نوازد
می خواند
و سکوت میکند
باران هم دچار عشق شده است
درگیر عشقی که آخرش به خیابان
و تنهایی و بن بست نرسیدن میرسد . . . !
aliaga
نوشته بود کسی را آنچنان دوست داری که برایش بجنگی؟
گفتم از جنگ ها برگشته ام
با زخمها و موی سپید
ویاد گرفته ام که صبور باشم و به تماشا قانع ...
aliaga
دلتنگیِ یک شبهایی را هیچ خیابانی گردن نمیگیرد..
تاریکیِ یک شبهایی را هیچ مهتابی روشن
نمیکند
گرد و غبارِ یک شبهایی را
هیچ بارانی شستشو نمیدهد
و تمامِ این شبها را
نبودنِ تو رقم میزند ..):
هلیا
💖💜💛💚💙🍀🌼🍀🌼
من چه دانستم تو را حکمت چه بود
🌼🍀💚💙💜💖💛🌼🍀💚💙
aliaga
بزن باران که من هم ابریم . . .
بزن باران پر از بی صبریم . . .
بزن باران که این دیوانه سرگردان بماند
g.h.o.l.a.m.a.l.i
پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را به تصویر بکشد. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها ، تصاویری بودند از خورشید به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در چمن می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ. پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد. ... اولی ، تصویر دریاچه ی آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود. در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید، و اگر دقیق نگاه می کردند، در گوشه ی چپ دریاچه، خانه ی کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز بود، دود از دودکش آن بر می خواست، که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است. تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد. اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک بود، و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بودند. این تابلو با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند، هیچ هماهنگی نداشت.اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد، در بریدگی صخره ای شوم، جوجه پرنده ای را می دید
g.h.o.l.a.m.a.l.i
راز عشق در این است که هر روز کاری کنی که شریک زندگی ات را خوشحال کند ، کاری مثل دادن هدیه ای کوچک ،تحسین ، لبخندی از روی محبت . نگذار که جویبار محبت از کمی باران ، بخشکد..