#سودای-عشق
کردهام باز به آن گریهٔ سودا، سودا
که ز هر اشک زدم بر سر دریا، دریا
ساقیامشبچهجنون ریختبهپیمانهٔ هوش
که شکستم به دل از قلقل مینا، مینا
محو اوگشتم و رازم به ملاء توفانکرد
هست حیرانی عاشق لبگویا،گویا
داغ معماری اشکمکه به یک لغزیدن
عافنذر آوارگی شوق هوایت دارم
مشت خاکیکه دهد طرح بهصحرا، صحرا
دل آشفتهٔ ما را سر مویی دریاب
ای سرموی توسرکوب ختنها تنها
دور انسان به میان دو قدح مشترک است
تا چه اقبالکند جام لدن یا دنیا
تا تقاضا به میان آمده، مطلب رفتهست
نیست غیر ازکف افسوس طلبها، لبها
بیدل این نقد به تاراج غم نسیه مده
کار امروزکن امروز، ز فردا، فردایتها شد ازین آبله برپا، برپا
تا دوسالگی طعم تلخ شربت آهنو تجربه میکنی،
از پنج سالگی بهت یاد میدن دماغتو بگیری و یه لیوان شیر رو هرجوری شده بخوری،
وقتی هشت سالت میشه مجبوری مزه بد دهان شوی رو تحمل کنی،
وقتی سرما میخوری میدونی دیفن هیدرامین مزه زهر ماره ولی مجبوری بخوریش،
میدونی سربازی سخته ولی مجبوری بریش،
میدونی وقتی زایمان میکنی از فرم می افتی ولی مادر شدن رو بهش ترجیح میدی،
رونالدو هم وقتی به منچستر گل میزنه شاد نیست،
محمد صلاحم از حذف رم با گل های خودش ناراحته؛
به نتیجه همه این کارا فکر کن،
چقدر نتیجه هاشون مفیده نه؟
میخوام بگم تو زندگی خیلی کارها هستن که باید انجام بشن،تلخن،سختن،دردناکن ولی لازمن؛
بعضی وقتام باید قید همه خاطره ها رو بزنی و بگی خداحافظ،بگی دیگه نمیشه ادامه داد،بعضی وقتام لازمه بشی شهاب حسینیِ درباره الی و به آدمِ روبروت بگی :یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه...
شیر ، بیمار شده بود و قدرتِ چندانی برایش نمانده بود .
لاشخورها ، شیر را کشتند و یکی از خودشان را حاکمِ جنگل کردند .
لاشخورِ ارشد ، از شوقِ قدرتی باد آورده ، در پوست خود نمی گنجید !
خبر آوردند که سیلِ بزرگ ، تا نزدیکیِ جنگل رسیده ، حیوانات از ترسِ جانشان به خروش آمدند و از حاکم ، چاره خواستند .
لاشخورِ خودخواه ، چون خیالش به بال هایِ خود جمع بود ، در کمالِ آرامش فریاد زد ؛
" هراسی نیست ... ایستاده می مانیم و مقابله می کنیم ؛ هیچ سیل و باد و طوفانی نمی تواند جنگلی که من حاکمش باشم را ویران کند ... "
افسوس که حیوانات ، نه بالی داشتند برایِ فرار ،
و نه جسارتی برایِ سر پیچی ! #نرگس_صرافیان_طوفان
“در زندگي زخمهايي هست كه مثل خوره در انزوا روح را اهسته مي خورد و مي تراشد.
اين دردها را نمي شود به كسي اظهار كرد چون عموما عادت دارند كه اين دردهاي باورنكردني را جزو اتفاقات و پيش امدهاي نادر و عجيب بشمارند و اگر كسي بگويد يا بنويسد مردم بر سبيل عقايد جاري و عقايد خودشان سعي مي كنند ان را با لبخند شكاك و تمسخراميز تلقي كنند.
زيرا بشر هنوز چاره و دوائي برايش پبدا نكرده و تنها داروي فراموشي توسط شراب و خواب مصنوعي به وسيله ي افيون و مواد مخدره است ولي افسوس كه تاثير اين گونه داروها موقت است و پس از مدتي به جاي تسكين بر شدت درد مي افزايند... ”
بیشترین افسوس زندگی ام را زمانی خوردم
که فهمیدم آدما خیلیا را دوست دارند
اما فقط عاشق یک نفر میشوند
تو برای من همان یک نفر بودی…
و من برای تو یکی از خیلی ها …