یافتن پست: #استخوان

سید ایلیا
سید ایلیا
گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد.
لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد.
گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برات کافی است.

🌹🌹🌹

وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی
گاهی اشتباهمان در زندگی این است که به برخی آدم ها جایگاهی می بخشیم که هرگز لیاقت آن را ندارند!

پلازامگ
پلازامگ
راهنمای خرید کاپشن مردانه و زنانه + قیمت در بازار
اگر این روزها قصد دارید که برای خرید کاپشن به بازار مراجعه کنید، دست نگه دارید. ابتدا این مطلب راهنما را مطالعه کرده و بعد اقدام به خرید کنید.

رانولف فینس، نویسنده بریتانیایی در جایی گفته «چیزی تحت عنوان هوای بد نداریم، بلکه لباس‌های ما نامناسب هستند». بله، سفیدی برف در زمستان فضای بسیار رمانتیک و عاشقانه‌ای است، اما هنگامی که سرمای واقعی زمستان تا مغز استخوان آدم نفوذ می‌کند، آنجاست که دیگر این فضای عاشقانه به چیزی عذاب‌آور تبدیل می‌شود. زمستان با تمام سختی‌هایش بسیار زیبا است، اما انسان‌ها می‌توانند با هر چیزی مقابله کنند. به همین دلیل است که چیزهایی همچون پالتو مردانه، بارانی مردانه، پالتو زنانه، بارانی زنانه و بسیاری دیگر از انواع لباس‌های گرم در این فصل به بازار می‌آیند. با این وجود، بسیاری از افراد، در خرید کاپشن مناسب انتخاب خوبی ندارند و در نتیجه نمی‌توانند از زیبایی‌های فصل سرد لذت ببرند. [ لینک]




گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود
بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد
تا به لک لک رسید
از او درخواست کرد تا او را نجات دهد
تا در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد.
لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد
و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد.
گرگ به او گفت
همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی
برات کافی است.
وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی
تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی.



چند سال بعد روزی که فکرش را هم نمی‌کنیم توی خیابان با هم روبرو می‌شویم.
تو از روبرو می‌آیی. هنوز با همان پرستیژ مخصوص به خودت قدم برمیداری فقط کمی جا افتاده‌تر شده‌ای.
قدم‌هایم آهسته‌تر می‌شود. به یک قدمی‌ام می‌رسی و با چشمان نافذت مرا کامل برانداز میکنی. درد کهنه‌ای از اعماق قلبم تیر می‌کشد و رعشه‌ای می‌اندازد بر استخوان فقراتم.
تمام خطوط چهره‌ات را در یک لحظه کوتاه در ذهنم ثبت می‌کنم. می‌ایستم و برمیگردم و می‌بینم تو هم ایستاده‌ای!
میدانم به چه فکر میکنی!
من اما به این فکر میکنم که چقدر دیر ایستاده‌ای!
چقدر دیر کرده‌ای!
چقدر دیر ایستاده‌ام!
چقدر به این ایستادن‌ها سال‌ها پیش نیاز داشتم
قدم‌های سستم را دوباره از سر می‌گیرم...
تو اما هنوز ایستاده‌ای...
🔹خداحافظی‌ها ممکن است بسیار ناراحت کننده باشند اما مطمئناً بازگشت‌ها بدترند.
حضور عینی انسان نمی‌تواند با سایه درخشانی که در نبودش ایجاد شده برابری کند!

حال دلم بده(:


بدون تو دیوار خاطرات هر لحظه بیشتر به سمتم می آیند
بانوی باغ گلهای مریم...
آیا صدای استخوان های در حال شکستنم را نمیشنوی
در نبودت همه روز ها غروب جمعه آخر پاییز است...
همانقدر سرد...
همانقدر بی روح...
همانقدر مرگ آور...



حلما
حلما
سگ توله لپووووو😍😍😍😍😍

هادی
هادی
دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکن

چون خمشان بی‌گنه روی بر آسمان مکن

باده خاص خورده‌ای نقل خلاص خورده‌ای

بوی شراب می زند خربزه در دهان مکن

روز الست جان تو خورد میی ز خوان تو

خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن


دانلود موزیک



طهورا
طهورا
واسه اینه اینقدر روی تو حساسم
منِ احساساتی به تو عادت کردم
هرجا باشم آخر به تو برمیگردم

یاس
یاس
نه در چالش شرکت می کنید نه نظر میدید {-149-}



لفت ساینا

Bita
Bita
تا استخوان
به تو مبتلایم

سکوت شب
سکوت شب
با تو گفتم از کوه با قله برفی اش...
با تو گفتم از دشت با گل های بهاری اش...
با تو گفتم از درخت با لانه کبوتری اش...
با تو گفتم از خانه مادربزرگ با کورسی زغالی اش...
با تو گفتم از زمستان با سرمای استخوان سوزش...
باتو گفتم از اسفند با ادم برفی اش...
با تو گفتم از سرو با غرور ستودنی اش...
با تو گفتم از اسمان با رنگ لاجوردی اش...
با تو گفتم از ماه با تنهایی ابدی اش...
با تو گفتم از چشم هایم با حرفای ناگفتنی اش...
با تو گفتم از من با دردهای همیشگی ام...
باتو گفتم از تو با زیبایی دست نیافتنی ات...
ولی تو...
شنیده یا نشنیده چشم هایت را بستی و گزشتی!!!


سید ایلیا
سید ایلیا
هر حیوان كه از دور دیدی و ندانستی سگ و گرگ است یا آهو، ببین رو به سمت مرغزار و سبزینه است یا لاشه و استخوان؛ آدمی را نیز چون نشناسی، ببین به كدام سوی می‌رود

سکوت شب
سکوت شب
تنهایی

مثلِ بارانِ پاییزی

وسوسه‌ی قدم‌زدن است در خیابان؛

که می‌روی، و باز می‌‌گردی؛ و تازه می‌فهمی:

خیس شده‌ای، تا مغزِ استخوان‌هات!

wolf
wolf
مرا دردی ست اندر دل که گر گویم زبان سوزد
وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد...



صفحات: 7 8 9 10 11

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو