یافتن پست: #استخوان

wolf
wolf
مرا دردی ست اندر دل که گر گویم زبان سوزد
وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد...



سکوت شب
سکوت شب
نه عزیزم....
مـــرد
پیراهن چهارخانه و سینه ی ستبر و غرور احمقانه نیست...
مــرد
ته ریش مرتبُ کفش های کالجُ ساعتِ چندمیلیونی نیست....
خنده های دلبرانه و اخمِ جذابُ صورت استخوانی هم مالِ مــردهای کاغذیِ تویِ رمان هاست....
مــــرد
یعنی
"تا آخرَش هستم"َش دقیقــا همین معنا را بدهد
و"آخرش" حتـی "مرگ" هم نباشــد...
مــرد
یعنی یک دقیقــه هم که شده
تویِ یک روزِ شلوغِ کاری
به تماشایِ چشمهایت بنشینــد...
گاهی برایـت شعــر هم بخوانــد...
تویِ گوشِ چپت
یک جایــی نزدیکِ به قلبت
آرام بگــوید
"دوستت دارم"...
و دوستت دارمَش "تا" نداشته باشد...
تا"کِی" یا تا"کجــا"...
مــرد
بازویِ برجسته و قدِ بلند نیست جانِ من....
مـــرد یعنی...
"آغوشِ امن"..."قولِ محکم"..."دریایِ عشق"...
و دیگــر هیچ....

شــادی
شــادی
شکستن دل
شبیه به شکستن استخوان دنده است،
از بیرون همه چیز رو به راه است،
اما هرنفسی که میکشی
دردی ست که می کشی...!

LOEY♡
LOEY♡
استخوان هایم را به دانشمندان بسپارید …
شاید بفهمند نه یخبندانی بود نه بیماری مهلکی !
من از دوری تو منقرض شدم …:هعی

wolf
wolf
@ali31

گفتم دوست فقط یک آشناست ، یک همکار ، یک همکلاسی ، حتی یک همسایه ، گاهی یک همسفر ، شاید حتی یک همراه ، یک همراه از سرکوچه تا دم خانه...

دوستی یک آشنایی ست که با یک سلام شروع می شود گاهی خداحافظی نگفته تمام می شود.
یک اشتباه از دوست بیگانه می سازد اما رفاقت ریشه دارد

به روز و ماه و سال نیست ، گاهی در یک آن ، یک لحظه ریشه می دواند ، می رود تا مغز استخوانت ، در تمام جانت ، دلت را قرص می کند به بودنش ، به ماندنش ، به رفاقتش .

دوباره پرسید فرقش؟

گفتم به هر کس نمی گویی رفیق ، رفیق یک جوری آرام جان است ، قرار است .

دنیا دنیا ، دریا دریا هم که فاصله باشد از این قاره تا آن قاره ، رفیق ، رفیق می ماند .
که برای رفاقت نیازی به شباهت نیست...

wolf
wolf
چند سال بعد روزی که فکرش را هم نمیکنیم

توی خیابان باهم روبرو میشویم

تو از روبه رو می آیی

هنوزباهمان پرستیژ مخصوص به خودت

قدم برمیداری فقط کمی جا افتاده تر شده ای....

قدم هایم آهسته تر میشود . . .

به یک قدمی ام میرسی

وباچشمان نافذت مراکامل برانداز میکنی

درد کهنه ای ازاعماق قلبم تیر میکشد...

و رعشه ای می اندازد براستخوان فقراتم

هنوز بوی عطر فرانسوی ات را

کامل استنشاق نکرده ام

که ازکنارم رد شده ای...

تمام خطوط چهره ات را

در یک لحظه کوتاه درذهنم ثبت میکنم...

می ایستم وبرمیگردم

ومیبینم تو هم ایستاده ای!!

میدانم به چه فکر میکنی!

من اما به این فکر میکنم

که چقدر دیر ایستاده ای!

چقدر دیر کردی!

چقدر دیر ایستاده ام!

چقدر به این ایستادن ها سالها پیش نیاز داشتم

قدم های سستم را دوباره ازسر میگیرم...

تو اما هنوز ایستاده ای...

خداحافظی‌ها ممکن است

بسیار ناراحت‌کننده باشند،

اما مطمئناً بازگشت‌ها بدترند.

حضور عینی انسان نمی‌تواند

با سایه‌ی درخشانی که در نبودش ایجاد شده

برابری کند. . .



مارگارت اتوود

wolf
wolf
ما آلوده‌ «حسادت» و «کینه»ایم،
کینه به همه‌چیز و همه‌کس.
فقر، فقر، فقر...فقر، مغز استخوان ما را
از کثافت و لجن انباشته است.
این افسانه است که می‌گویند
«ملّتی که گرسنه است، ایمان و اخلاق و خدا ندارد».
من برای تو بسیاری از کشورهای جهان را
که پس از جنگ دوم «هیچ» بودند
و در «گرسنگی مطلق»، همه چیز شدند مثال می‌آورم،
از چین تا آلمان. آنچه مانع ایمان و وجدان می‌شود، فقر نان و پیرهن نیست،
فقر اخلاق و معنویت است.
کارد بخورد به شکمی که
همه‌ هدف یک جامعه یا یک ملّت را تشکیل می‌دهد!

احمد شاملو

wolf
wolf
كسي نبود كه مراقبمان باشد!
حتي يك نفر نگفت " حواست را براي خودت جمع كن"
و اين بود كه درد ها حمله ور شدند...
عده اي مردند!
عده اي زخم خورده ي تحت ِ درمان،
و گروه زيادي دكتر جوابشان كرد...
آنهايي كه زخم هايي عميق دارند!
همان هايي كه درد نه آنها را كشت،
نه چند روزي روي تخت بيمارستان نگه داشتت!
و اين شد كه مسكن كشف شد!
براي فرار...
لحظه اي آرامش آرامش بي ثبات...
ثانيه اي نديدنش!
نخواستنش!
رد كردنتش.
يكي زياد سيگار ميكشد!
يكي بي مقصد ميرود...
يكي هم در كنج يك كافه منتظر تلخ ترين قهوه ميماند...
ولي جالب اين است كه اين درد به استخوان زده هاي گروه آخر،
از همه و از هميشه بيشتر ميخندند...


شيما_بهزاد

سکوت شب
سکوت شب
پرسید فرق بین دوست و رفیق، گفتم دوست فقط یک آشناست، یک همکار، یک همکلاسی، حتی یک همسایه گاهی یک همسفر، شاید حتی یک همراه، یک همراه از سرکوچه تا دم خانه مثلا، دوستی یک آشنایی ست که با یک سلام شروع می شود گاهی خداحافظی نگفته تمام می شود. یک اشتباه از دوست بیگانه می سازد اما رفاقت ریشه دارد به روز و ماه و سال نیست، گاهی در یک آن، یک لحظه ریشه می دواند، می رود تا مغز استخوانت، توی تمام جانت، دلت را قرص می کند رفیق به بودنش، به ماندنش، به رفاقتش، دوباره پرسید فرقش، گفتم به هر کس نمی گویی رفیق، رفیق یک جوری آرام جان است، قرار است، دنیا دنیا، دریا دریا هم که فاصله باشد از این قاره تا آن قاره رفیق رفیق می ماند که برای رفاقت نیازی به شباهت نیست....

wolf
wolf
برای تیــر مطلب بزارید زیرع این پست:آمازون



می‌تواند شروعِ فصلی باشد، پر از خواستنت...{-7-}{-44-} {-41-}

wolf
wolf
احساس می کنم یه جای زندگیم راه رو غلط رفتم ...
ولی این قدر جلو رفتم ...
که دیگه انرژی برای برگشت ندارم.
این یادت بمونه مارتین....
اگه فهمیدی مسیر رو اشتباه رفتی ...
هیچ وقت برای برگشت دیر نیست...
حتی اگه برگشتن ده سال هم طول بکشه باید برگردی.
نگو راه برگشت طولانی و تاریکه...
نترس از این که هیچی به دست نیاری....
من تمام این سال ها ...
با این که پدرت رو دوست نداشتم ...
بهش وفادار موندم....
حالا فهمیدم کار اشتباهی کردم....
اجازه نده اخلاق سد راه زندگیت بشه....
من به خاطر ترس با پدرت ازدواج کردم....
به خاطر ترس باهاش موندم....
حکمفرمای زندگی من ترس بوده....
من زن شجاعی نیستم....
خیلی بده آدم برسه به انتهای زندگیش ...
و بفهمه شجاع نیست...
هر وقت مادرم این طوری خودش را سبک می کرد ...
نمی دانستم چه باید بگویم...
فقط به صورتش که زمانی باغی بود...
آراسته لبخند می زدم ...
و با کمی خجالت روی دست استخوانی اش می زدم،...
چون خجالت آور است ...
تماشای کسی که آخر عمری خود را موشکافی می کند و به این نتیجه می رسد ...
تنها چیزی که با خود به گور می برد ...
شرم زندگی نکردن است....


استیو_تولتز

حضرت@دوست
حضرت@دوست
سفید از حسرت این انتظار است استخوان من
که یارب ناوکت درکوچهٔ دل‌کی نهد پا را

حضرت@دوست
حضرت@دوست
دل بی‌عشق بر جان بس گران است
سر بی‌شور مشتی استخوان است

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
غم به جراحت می ماند...؟!

یکباره می آید...

اما رفتنش ، التیام یافتنش و خوب شدنش با خداست...!

و در این میانه ، نمک روی زخم...

و استخوان لای زخم...

و زخم بر زخم ، حکایتی دیگر است...!

حکایتی که نه می شود گفت

و نه می شود نهفت ...

LOEY♡
LOEY♡
آدم ها؟

فقط چند تیکه گوشته چسبیده به استخوان، با روکشی از پوست. یک دهن دارند که تا زمان مرگشان کثیف تر از تونل های فاضلابی میشود. گوش هایی که به مزخرف ترین کلمات گوش میدهند، مغزهای از کار افتاده که فقط یک دهم آن استفاده میشود. چشم هایی که حقیقت جلویشان است، اما نمیبینند، انگار روی قرنیه و مردمکشان را خاک گرفته است!

صفحات: 8 9 10 11 12

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو