یافتن پست: #استخوان

سکوت شب
سکوت شب
پرسید فرق بین دوست و رفیق، گفتم دوست فقط یک آشناست، یک همکار، یک همکلاسی، حتی یک همسایه گاهی یک همسفر، شاید حتی یک همراه، یک همراه از سرکوچه تا دم خانه مثلا، دوستی یک آشنایی ست که با یک سلام شروع می شود گاهی خداحافظی نگفته تمام می شود. یک اشتباه از دوست بیگانه می سازد اما رفاقت ریشه دارد به روز و ماه و سال نیست، گاهی در یک آن، یک لحظه ریشه می دواند، می رود تا مغز استخوانت، توی تمام جانت، دلت را قرص می کند رفیق به بودنش، به ماندنش، به رفاقتش، دوباره پرسید فرقش، گفتم به هر کس نمی گویی رفیق، رفیق یک جوری آرام جان است، قرار است، دنیا دنیا، دریا دریا هم که فاصله باشد از این قاره تا آن قاره رفیق رفیق می ماند که برای رفاقت نیازی به شباهت نیست....

سکوت شب
سکوت شب
دردهای من

جامه نیستند

تا ز تن درآورم

چامه و چکامه نیستند

تا به رشته‌ سخن درآورم

نعره نیستند

تا ز نای جان برآورم

دردهای من نگفتنی

دردهای من نهفتنی است

دردهای من

گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست

درد مردم زمانه است

مردمی که چین پوستینشان

مردمی که رنگ روی آستینشان

مردمی که نام‌هایشان

جلد کهنه‌ شناسنامه‌هایشان

درد می‌کند

من ولی تمام استخوان بودنم

لحظه‌های ساده‌ سرودنم درد می‌کند

انحنای روح من، شانه‌های خسته‌ غرور من

تکیه‌گاه بی‌پناهی دلم شکسته است

کتف گریه‌های بی‌بهانه‌ام

بازوان حس شاعرانه‌ام

زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟

درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب

پافشاری شگفت دردهاست

درد، حرف نیست

درد، نام دیگر من است

من چگونه خویش را صدا کنم؟

محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش
سلام نواهای زیر که توسط زنان روستای کوچ در مجالس عزا ی زنانه خوانده می شود و تعدادی از این نواها گاهی در پشت کار قالیبافی ویا در هنگام دروی گندم ویا در شبهای زمستان در مراسم آتشانی به عنوان فراقی در دوری از مسافر به غربت رفته ویا سربازی که درشهری دور سربازاست ئغریب است و یا در دوری از یار ئدوست وخواهر وبرادر و-که از هم جدا شده اند- به عنوان فراق خوانده می شود وبیانگر درد وفراق وجدایی است واما برگردیم به مجلس نواخوانی زنانه :

بصد خواری بزرگ کردم درختی که درسایه ش نشینم گاه ووقتی سمال آمد درخت ازریشه برکند بسوزد این چنین طالع و بدختی.

2-ای چرخ فلک چرا چنینم کردی ؟ برسنگ زدی ونگین نگینم کردی

دراول عمر خود ندیدم خوبی در آخر عمر گوشه نشینم کردی.

3-غربت خراب ومو خراب غربت مو(من) گوشه نشین آفتاب غربت

شاالله که نیایه آب از غربت تا مو نکشم جور وجفا ازغربت .

4- در غریبی ناله کردم ، هیچ کس یادم نکرد در قفس جان دادم وصیاد ، آزادم نکرد

همتی می خواستم ازگردش چرخ فلک چرخ بی همت خرابم کرد وآزادم نکرد.

5-آنجا که غریب ناله ی زار کند

LOEY♡
LOEY♡
جایی هست بین گردن و کتف
همان استخوان ترقوه با چنبر
یک گودی، که امتداد آن به سمت دست ها کشیده میشود
شبیه یک چشمه‌ خشک، یک برکه بی آب
که نام علمی آن کلاویکولا است
چقدر دلم میخواست یک ابر نرم بودم
یک استراتوس
تا توی دریاچه کلاویکولای تو ببارم...............................!!!!

" حمید جدیدی "

ali
ali
از شهيدبابايى پرسيدند: عباس جـان چه خبر؟ چه كار ميکنى؟ گفت: به نگهبانى دل مشغوليم که غيرازخدا كسی وارد نشود. نگهبان دلت باش

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
فقط اونجايي که هوشنگ ابتهاج ميگه:
"نمی دانم چه می‌خواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد":خسته

wolf
wolf
شاخه ای بی طاقتم در ازدحام لانه ها

کوچه ای غمگین که عمری خفته بین خانه ها



عنکبوتی پیر روی استخوان سینه ام

تار می بافد که شاید باز هم پروانه ها...



نیمه شب دیوانه ام می خواستی، یادت نبود

روزگارت بر حذر می دارد از دیوانه ها



عاشقی در شهر ممکن نیست، باید کوچ کرد

عشق را باید برافرازیم بر ویرانه ها



دوست دارم بعدِ مرگم باد تشییع ام کند

تا نباشم بیش از این باری به روی شانه ها!




محمد رضا طاهری

iraj
iraj
کجایی؟‌ چه می کنی؟
هنوز نام مرا یادت هست؟‌
بوی من در اتاقت می چرخد هنوز؟
در گوشه پیراهنت چطور؟
هنوز هم آن پرنده کورت را داری؟‌
که تا یک نفر می گفت سلام
زیر گریه می زد و بر شانه های تو می نالید
گل هایت چگونه اند؟‌


زیر این همه آوار
زیر این فوران آبسه چرکی شهر
در این هرج و مرج عمومی استخوان های تکیده مغز
برایت شاخه ای و برگی مانده است هنوز؟‌
من که همه دلبستگی های دور و نزدیکم
سوختند و مردند و خاکستر شدند
آخرین آن همین دیشب بود
فکر می کنم
تکه ای ازخنده های تو را
برای وصله کردن به چهره عفونی ماه
از گوشه دلم به سرقت بردند.

راستی نگفتمت
جای چشم هایم
گلوله کاشته ام
جای ناخن هایم
تراشه سنگ
جای لب هایم
تکه دعایی که نمی دانم آرزوی مرگ کیست.

iraj
iraj
با من از خواستن بگو

در مخمل صدایت

با زبانی که در پوستُ استخوانم

لرزه می ریزد

با من از پایان روز

با زبان شب بگو

با آرایش واژه هائی که

زادهٔ آزادی اند

و مرغان عشق را

به پرواز می برند

با من از زیبائی بگو

با نواهای لالائی

با نجواهای میلُ رضایت

که نفس هایم را به آه می نشانند

و با من از عشق بگو

با لب های قلبی که من می ستایم

با صدایِ همیشه

سکوت شب
سکوت شب
خوشبختی و آرامش چیز عجیبی است !

وقتی میاد گامهایش آن قدر آرام است

که شـاید صدای پایش راﻫﻢ نشـنوی !

اما وقتی نیست دردش را تا مغز

استخوان ﺣﺲ ﻣﻴﻜنی .

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
به گمانم
پاییز، عنصرِ ناهمگونِ فصل‌هاست!
تصویری‌ست از زنی که به اندازه یِ زیباییش غمگین است
که لبخند هم بزند ، غم چشم‌هایش را رها نمی‌کند..
زنی که دم نمی‌زند
اعتراض نمی‌کند
قهر کردن بلد نیست
با کسی سرِ جنگ ندارد
خیلی که دلتنگ شود بغض می‌کند...
پاییز زنی‌ست
آراسته و موقر
با صورتی استخوانی
موهایِ پریشان
لبخندی ملیح
زنی به ظاهر خوشبخت
به ظاهر راااضی......



wolf
wolf
دلبران،دل می برند.اما،تو جانم می بری

ناز را افزوده ، با نازت توانم می بری



سوز دردِ عشق را با غمزه های ناز خود

تا ته قلب من و تا استخوانم می بری



می زنی چشمک نهانی، جان تو! جان خودم!

با تکان پلک خود تا بی کرانم می بری



تا که می خواهم بگویم راز خود را ناگهان

دستهای مهربان را بر لبانم می بری



می کنی ساکت مرا با بوسه های بی هوا

شعر را با بوسه از روی زبانم می بری



تو شبیه دلبران هستی ولی جور دگر

دلبران،دل می برند.اما،تو جانم می بری...



{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

سکوت شب
سکوت شب
شب است و سكوت است و ماه است و من
فغان و غم اشك و آه است و من

شب و خلوت و بغض نشكفته‌ام
شب و مثنوي‌هاي ناگفته‌ام

شب و ناله‌هاي نهان در گلو
شب و ماندن استخوان در گلو

سکوت شب
سکوت شب
تنهایی

مثل باران پاییزی

وسوسه قدم زدن است در خیابان

که می روی و باز می گردی

و تازه می فهمی خیس شده ای تا مغز استخوان هایت

wolf
wolf
شکستن دل

به شکستن استخوان دنده می‌ ماند

از بیرون همه‌ چیز روبه‌ راه است

اما

هر نفسی که می‌ کشی،

دردی‌ ست که می‌ کشی …

{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

صفحات: 9 10 11 12 13

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو