کجایی؟ چه می کنی؟
هنوز نام مرا یادت هست؟
بوی من در اتاقت می چرخد هنوز؟
در گوشه پیراهنت چطور؟
هنوز هم آن پرنده کورت را داری؟
که تا یک نفر می گفت سلام
زیر گریه می زد و بر شانه های تو می نالید
گل هایت چگونه اند؟
زیر این همه آوار
زیر این فوران آبسه چرکی شهر
در این هرج و مرج عمومی استخوان های تکیده مغز
برایت شاخه ای و برگی مانده است هنوز؟
من که همه دلبستگی های دور و نزدیکم
سوختند و مردند و خاکستر شدند
آخرین آن همین دیشب بود
فکر می کنم
تکه ای ازخنده های تو را
برای وصله کردن به چهره عفونی ماه
از گوشه دلم به سرقت بردند.
راستی نگفتمت
جای چشم هایم
گلوله کاشته ام
جای ناخن هایم
تراشه سنگ
جای لب هایم
تکه دعایی که نمی دانم آرزوی مرگ کیست.
۱ موافق
1397/08/26 - 20:07