#در-بستر-اشک
بگذار که در حسرت دیدار بمیرم
در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم
دشوار بود مردن و روی تو ندیدن
بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم
بگذار که چون ناله ی مرغان شباهنگ
در وحشت و اندوه شب تار بمیرم
بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب
در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم
می میرم از این درد که جان دگرم نیست
تا از غم عشق تو دگربار بمیرم
تا بوده ام، ای دوست، وفادار تو بودم
بگذار بدانگونه وفادار بمیرم
بیا کوچه به کوچه کاشان رو با دلنوشته های ابتهاج قدم برداریم
بیا تا بی مقصد،بی هدف
بزنیم تو دل جاده و تاریکی؛ اونقدری بریم و بریم که نفهمیم کِی تاریکی جای خودشو به صبح داده
بیا کنار هم غافل شیم از این همه درد،بیا زمین و زمان رو به باد بسپاریم
بیا شبونه تو شمرون تهران قدم بزنیم و بستنی بخوریم و برای ساعتی خودمون رو مهمونِ اون دسته از خنده های از ته دلت کنم
بیا تا با تک تک درختایِ جنگ شمال خاطره بسازیم
بیا تا غروب رو طلوع کنیم؛
بیا،بیا تا تو وجود هم حل شیم.
ارغوان!
خوشهِ خون.
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجرهی بازِ سحر غلغله میآغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب
که هم پروازان
نگرانِ غم هم پروازند...🖤
مهتاب خانوم پیشش نبوده
چ گلدا
شبتووون بخیر
دیگه گل تموم شدباهم تقسیمش کنید