یافتن پست: #ابتهاج

Aseman
Aseman
شب فرو می افتاد
به درون آمدم و پنجره ها رابستم
باد با شاخه در آویخته بود
من در این خانه تنها
تنها
غم عالم به دلم ریخته بود
ناگهان حس کردم
که کسی
آنجا بیرون در باغ
در پس پنجره ام می گرید
صبحگاهان شبنم
می چکید از گل سیب
🖤

فقط خدا
فقط خدا
آن کهنه درختم
که تنم زخمی برف است

حیثیت این باغ منم
خار و خسی نیست

امروز که محتاج توام
جای تو خالی است

فردا که می‌آیی به سراغم
نفسی نیست



g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
‏ز کدام رَه رسیدی ز کدام در گذشتی
که ندیده دیده ناگه به درون دل فِتادی

“هوشنگ ابتهاج”

♡✓
♡✓
.

زمانه قرعه‌ی نو می‌زند به نام شما
خوشا شما که جهان می‌رود به کام شما

هوشنگ ابتهاج

♡✓
♡✓


غم داستانی تازه سر کرده ست
اینجا سراپا گوش باید بود
درد از نهاد آدمیزاد است ...



فقط خدا
فقط خدا
هوشنگ ابتهاج :

تو می‌روی و دل ز دست می‌رود
شب غم تو نیز بگذرد ولی
درین میان دلی ز دست می‌رود


مآه
مآه
هوشنگ ابتهاج:
پس از انقلاب زندانی بودم
ترانه‌ی «ایران ای سرای امید»
در زندان پخش شد
زدم زیر گریه
یکی پرسید چرا گریه می‌کنی!؟
گفتم: شاعر این ترانه منم

مهاجر
مهاجر
در میان اشک ها پرسیدمش:
خوش ترین لبخند چیست ؟
شعله ای در چشم تاریکش شکفت
جوش خون در گونه‌اش آتش فشاند
گفت:
لبخندی که عشقِ سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند

من ز جا برخاستم،
بوسیدمش ...



خانوم میم
خانوم میم
داشتم توی یادداشت هام می گشتم
متنایی که سالای قبل نوشته بودم و دیدم {-57-}
خواستم بذارم شمام ببینید {-57-}
.....................{-35-}

دنیای ما به راستی سراسر حواشی است....
شعر هوشنگ ابتهاج را که می خوانی بحث ان است که این اه که از جان می اید از دریچه بر خاسته یا در به فغان آمده است...
انگار نه انگار مدت هاست کسی ما را به انتظار چشم به راه نهاده و جان از این نیامدن ها ناله سر داده است...
این وسط دعوا سر ان است که اول چه چیزی به فریاد امده...
چه اهمیت دارد؟!
صدای این فراق را که می شنود؟!
به گوش که می رسد؟!
هیچ
اینجا کسی نفس های دلتنگی ات را نمی شنود
اینجا کسی ناقوس فراقت را حس نمی کند
اینجا کسی گوش استماع ندارد
لمن تقول؟!
بگذارید که غمی در اعماق قلبمان بگزد....
آه بر می خیزد چه از چشم های منتظر در
چه از دریچه ی حسرت قلب
آه بر می خیزد.

حسین
حسین
اونجا که هوشنگ ابتهاج میگه:

در این سرای بی‌کسی کسی به در نمی‌زند
به دشت پر ملالِ ما، پرنده پر نمی‌زند

یکی ز شب‌گرفتگان چراغ برنمی‌کند
کسی به کوچه‌سار شب درِ سحر نمی‌زند

نشسته‌ام در انتظار این غبار بی‌سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سرنمی‌زند

گذرگهی‌ است پر ستم که اندرو به غیرِ غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند

چه چشم پاسخ است ازین دریچه‌های بسته‌ات
برو که هیچ‌کس ندا به گوش کر نمی‌زند

نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست
وگرنه بر درخت تر کسی تبر نمی‌زند

حسین
حسین
اونجا که هوشنگ ابتهاج میگه:‌ ‌‌‌ ‌
‌‏
نگاهت می‌كنم، خاموش و خاموشی زبان دارد
زبانِ عاشقان، چشم است و چشم، از دل نشان دارد.

رها
رها
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت


عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم

مآه
مآه
نتوانستم ؛
که بگویم دلم اینجا مانده ست...
من پی گمشده ام آمده ام.

- هوشنگ ابتهاج

فقط خدا
فقط خدا
در دل بینوای من
عشق تو چنگ می زند ...
شوق به اوج می رسد،
صبر فرود می‌کند ...



صفحات: 1 2 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو