تو ایستگاه منتظر اتوبوس بودم. ی خانومی بهش میخورد ۶۰-۶۵ باشع ، منو مخاطب قرار داد و گف دختر خوشگلم …
بعد من اول خب نمیدونستم منظورش منم اما برگشتم دیدم نه مثل اینکه واقعا با منه ! و از حرفای اولش فقط همین دختر خوشگلم رو فهمیدم چونکه لهجه اش ب شدت غلیظ بود و مشهدیییی اصیل
تند تندم حرف میزد، تا میومدم جمله قبلیشو بفهمم ، دوبارع چیزی میگف
بعد از ی مدت عادت کردم ب نوع حرف زدنشم و تو حرفاش اینارو گف که :
“” چقد لباست بهت میاد ، سفید خیلی قشنگه، کفشاتم خیلی خوب کردی با این لباس پوشیدی🥺
یکیو می بینم میگم چقد خوشگله ، باز چند دیقه بعد ی خوشگل ترشو می بینم، چقد شماها قشنگ لباس می پوشین ، زمان ما اینجوری نبود ، خیلی خوبه ک شما این مدلی هستین
“”
من لباس خاصی نپوشیده بودم
اما اینقد قشنگ حسش رو بیان کرد دوس داشتم بشینم زار بزنم
ی مهربونی عجیبی توی صورتش بود 🥲
این دسته از آدمارو خیلی دوس دارم، اینکه ب طرف میگن چقد فلان چیزی ک پوشیدی قشنگه ،چقد مدل موت جالبه ،چقد این رنگ بهت میاد و …
خیلی دوس دارم خودمم این شکلی باشم اما خیلی اوقات خجالت اجازه نمیده
وقتی رسیدم حرم امام حسین اصلا یه آرامش خاصی گرفتم.
چند میفروشن این آرامشو؟
به قیمت از کار افتادن قلبم خریدارم
آقا نیما زیارت قبول
مرسی