یافتن پست: شاید برای تو ....

Zahra
Zahra
🕊
«دوست»اونیه که باهاش رازهای مشترک داری،اونیه که جلوش لازم
نیست به چیزی تظاهر کنی..
که اگه دلت گرفت بهش بگی:
"دلم گریه میخواد!"
اونیه که میگه:
"میفَهممت"
اونیه که سَر زده خراب میشی سَرِش
نمیگی شاید آمادگی نداشته باشه
چون مهم نیست؛نه برای اون
نَه برای تو..
دوستی مثل کاپی اونیه که همیشه برات
گزینه‌یِ اوله..♥️

یاس
یاس
هنو خوابم نبرده بود چشام بستم از گوش سمت راست صدای کندن قبرم اومد هنوز صداش تو گوشم

این چی بود😢

مرد میانسالی با کلنگ قبرم می کند صدای وحشتناک خوردن کلنگ به کف سنگی😢
الان میترسسم بخوابم😭😭

هادی
هادی
من میخوام یه پولی حدود مثلا ۲۰۰ تومن جور کنم برای یه دختر بچه ای که پدر نداره یه چیزی بخرم که به عنوان روز مادر بده به مامانش اگه خواستین مشارکت کنید بگین شماره کارت بدم نمیخواستینم که هیچ تنکیو

fatme
fatme
بعد از یه امتحان ناموفق چی میچسبه؟
چیپس و ماس موسیر با فیلم سینمایی
چیپس و ماستشو نداریم فیلمشو نگا میکنیم پس:دی


آواتار دو
فیلم علمی تخیلی اکشن و ماجراجویانهحشکپژیشکتببا
برم ببینمش ک چیه اگ خوب کامنت میدم
۲


(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
هفت کتاب برای رسیدن به هدفات:📀🌱
• کاش وقتی بیست ساله بودم میدانستم
• شاید تو یک چند پتانسیلی باشی
• باشگاه پنج صبحی ها
• شرمنده نباش دختر
• عادت های اتمی
• شجاع باش دختر
• خودت باش دختر
• اصل گرایی


(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
هفت کتاب برای رسیدن به هدفات:📀🌱
• کاش وقتی بیست ساله بودم میدانستم
• شاید تو یک چند پتانسیلی باشی
• باشگاه پنج صبحی ها
• شرمنده نباش دختر
• عادت های اتمی
• شجاع باش دختر
• خودت باش دختر
• اصل گرایی


شامی
شامی
{-95-}{-95-}
برای من برای تو برای شاهینمون{-75-}
برای دخل و خرج ساینا و مدیرمون{-204-}
برای کِ لیک های تبلیغات امروز{-141-}
برای ، کسری های دَ رامد دیروز{-184-}
به یک صدا به یک صدا (با ریتم سرود لاله درخون خفته)
کلیک میکنیم رو تبلیغات ما
به خاطره منِ خسته{-143-}
شاهینِ در ساینا نشسته{-178-}
قسم به هرکی دوست داری :عشق
یه لحظه ای که اینجایی
کلیک بکُُُن
رو تبلیغاااات
بذار خرجِِِ
ساینا در بیاد{-111-}



حضرت@دوست
حضرت@دوست


من افسار گریخته وار میروم
شاید کمی نقش سکوت را برای من باور کنی.میدانم نمیدانی در این روزها چه میکشم و چه باوری از غم را در نگاهم گم میکنم. که مبادا اندکی زخم بر لبانت بنشیند. لبانی که برای من نخندید هرگز و فقط زخم های برای آزارم جنباند. که مبادا آسایشی در دلم نقش بگیرد و اندکی از با تو بودن لذت.لذتی که برای من اندوه با تو بودن را دارد و زخم های که ثانیه به ثانیه مرا به مرگ از درون نزدیک تر میکند. هم چون نهالی در کویر داغ از بی مهری آسمان. ترسم از دست دادن تو نیست. ترسم از آن است که تو بروی و من از غم تو خود را در برابر خدایم گم کنم.و طناب بی دینی را بر گردنم آویزان و صندلی غیرت و شرافت را زیر پایم خرد.تا به جهنم دروغ نفرت پا بگزارم و در آتشی که خود افروخته ام. خود ودیگران را گرفتار کنم

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢 لحظه‌ای تامل

عمر میگذرد
و من بیش تر میفهمم
که هیچ چیز در دنیا
ارزش گریه کردن را ندارد!
ما آدم ها مدام چیزهایی را که
اسمشان را مصیبت و بدبختی میگذاریم
در سرزمین افکارمان میچرخانیم و دور
میکنیم و همین باعث میشود در صدسالگی حسرتِ لذت نبردن از زندگی را بخوریم!
شاید کلمه ی رها کردن و فرار کردن
برای چنین لحظاتی به وجود آمده اند...
از غصه هایت فرار کن
در ناکجا آبادِ درونت رهایش کن؛
و به دنبال هر چیز که شادت میکند روانه شو...
زندگی اگر چیزهای زیادی برای گریه کردن
دارد، چیزهایی هم برای لبخند زدن دارد

فقط کافیست از ته دلت بخواهی
که زندگی را زندگی کنی...

سارا
سارا
حصاری داریم به نام سِن!

از این عدد ناچیز برای خودمان دیوار چین ساخته ایم!

چه فرقی میکند چند باشد؟؟!
۱۸٬۲۱٬۲۹... و یا حتی ۸۳ و بیشتر...
در هر سِنی میتوانی عاشق شوی!
عاشق چیزهای خوب، مثل رنگ‌های مداد رنگی،
دنباله‌های بادبادک،‌ عروسکها و ماشین‌های کوچکی که زمانی شاید هم قَد و اندازه خودت بودند و حالا...

در هر سنی میتوانی پُفک بخوری و آخرسر انگشتانت را با لذت لیس بزنی، میتوانی بجای اینکه فقط نیمکت‌های پارک را حق خودت بدانی مانند ۷-۸ سالگی‌ات تاپ سوار شوی و تاپ تاپ عباسی بخوانی،
میتوانی قبل از خواب ستاره‌ها یا حتی گوسفندها را بشماری!
نگرانِ چه هستی؟!
مَردُم؟!؟
بگذار دیوانه خطابت کنند
اما تو زندانی یک عدد نباش!
بگذار بین تمام ناباوری‌ها، دروغ‌ها،
تنهایی‌ها و
آلودگی‌های این شهر لحظاتی مانند کودکی‌ات بخندی!
تو هنوز همانی! چیزی جز یک سن در تو تغییر نکرده!
فقط چند سال بیشتر اسیر زندگی شده‌ای!
فقط چند سال...!
هیچوقت دیر نیست.

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢
یک روز مرد دنیا دیده ای با پسرش به سفر رفت.
در راه نعل اسبی پیدا کردند و به پسر گفت: نعل را بردار شاید به دردمان بخورد.
پسر گفت: ماکه اسب نداریم به چه دردمان می خورد؟ پدر نعل اسب را برداشت و به پسر هم چیزی نگفت و به راهشان ادامه دادند.در راه به روستایی رسیدند.
پدر در کارگاهی نعل اسب را فروخت بی آنکه پسر متوجه شود و با پولش کمی گیلاس خرید و در پارچه ای پیچید. و به راه ادامه دادند. در بین راه هر دو حسابی تشنه شدند و آبی که همراهشان بود تمام شد.
در راه از تشنگی زیاد پسر بی حال شد و پدر گفت فاصله ی زیادی تا مقصد نمانده راهت را ادامه بده. گیلاسی را جلوی راه پسر انداخت. پسر فوراً آن را برداشت و خورد و شیرینی آن باعث شد تا به راهش ادامه دهد.
پدر یک گیلاس جلوی راه او می انداخت و پسر آنها را می خورد تا به راهش ادامه دهد و قوت می گرفت.
پسر از پدر پرسید که این گیلاس ها را از کجا آورده؟ پدر گفت: تو حاضر نشدی برای برداشتن نعل اسب خم شوی اما ۲۰ بار برای برداشتن گیلاس خم شدی این گیلاس از فروش همان نعل اسب به دست آمده
به همین دلیل می گویند: هر چیز که خوار آید یک روز به کار آید

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢لحظه‌ای تامل

آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﻗﺎﯾﻊ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﮑﻦ...
آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺑﺎﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺗﻮﺳﺖ ﺑﺤﺚ ﻧﮑﻦ فقط به او گوش کن...
آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ خودت را با کسی مقایسه نکن...
آرامش میخواهی شکرگزار باش...
آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍهی کمک کن ؛ تو توانایی ! شاید همه توانایی روحی و جسمی برای یاری کردن ندارند...
آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍهی با همه بی هیچ چشم داشتی ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺵ...
آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﯾﺰﯼ ﮐﻦ، هدف داشته باش...
آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺳﺮﺕ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﻮﺩﺕ ﮔﺮﻡ ﺑﺎﺷﺪ .
آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ وابسته نباش .
عاﺷﻖ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﺎﻧﺪ.

صفحات: 7 8 9 10 11

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو