یافتن پست: #914

༊






سپرده شد @delaram97
{-48-}

حضرت@دوست
حضرت@دوست
تیغ مژگانت به آب ناز دامن می‌کشد
چشم مخمورت به‌خون تاک می‌بندد حنا

ابروی مشکینت از بار تغافل‌گشته خم
مانده‌زلف سرکشت ز اندیشهٔ دلها دوتا

رنگ خالت‌سرمه در چشم تماشا می‌کند
گرد خطت می‌دهد آیینهٔ دل را جلا

بسته بر بال اسیرت نامهٔ پرواز ناز
خفته در خون شهیدت جوش‌گلزار بقا


حضرت@دوست
حضرت@دوست
گفت.......
امروز میان گریه هایم، تو را نفرین کردم!
به کجا می روی عشق؟

آه من دنبال توست...

حضرت@دوست
حضرت@دوست
زخم از زبان تلخ تو خوردن روا نبود
تقدیر ما به تلخی این ماجرا نبود

هرگز نشد که خانه ی باران بنا کنیم
سنگ بنای عشق که هم سنگ ما نبود

بانو! نگو که طالع ما را خدا نخواست
آجیل بوسه های تو مشکل گشا نبود!
یک عمر پا به پای غمت اشک ریختم
در هیأتت همیشه غذا بود،جا نبود!

غیر از من و نگاه در آیینه هیچکس
در سوگ چشم های تو صاحب عزا نبود

از من گذشت دختر باران! ولی بدان
این رسم عشق بازی پروانه ها نبود
با آخرین قطار از این شعر دل برید
مردی که هیچ وقت برایت "خدا نبود"


یاس
یاس
🔺کنایه توییتری کاربر عرب به کسانی که می‌گویند ایران در عراق دخالت میکند: 🔹 اگر ایران در عراق دستی داشته باشد، آن دست "دست شهید سلیمانی" است. سرداَْرفُاَْتحً قلّـ♡بها


مسابقـہ سایــنا
مسابقـہ سایــنا
دل که رنجید از کسی,خرسند کردن مشکل است
شیشه ی بشکسته را پیوند کردن مشکل است

کوه را با آن بزرگی می توان هموار کرد
حرف ناهموار را هموار کردن مشکل است
«صائب تبریزی»

کد مسابقه :

حضرت@دوست
حضرت@دوست
باز هم خیره به عکست شده ام تا شاید?
این سری چشم تو را چشم من از رو ببرد .................

اگر امشب بت من دست به ابرو ببرد
خبر مرگ مرا باد به هر سو ببرد

هر کسی شعر به چشمان تو تقدیم کند
مثل این است که رقاصه به باکو ببرد

سر مویی اگر از حسن تو معلوم شود
سر انگشت زیاد است که چاقو ببرد!

روسری های تو باعث شده زنبور عسل
جای گل حسرت و اندوه به کندو ببرد

لب من عطر تو را دارد و من می ترسم
نکند مادرم از بوسه ی مان بو ببرد

باز هم خیره به عکست شده ام تا شاید
این سری چشم تو را چشم من از رو ببرد


حضرت@دوست
حضرت@دوست
من خودم بودم و یک حس غریب........................

من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید

من خودم بودم دستی که صداقت میکاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید

من خودم بودم هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا میداند بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود


حضرت@دوست
حضرت@دوست
به شقايق سوگند

به شقايق سوگند که تو برخواهي گشت

من به اين معجزه ايمان دارم ...

" منتظر بايد بود تا زمستان برود، غنچه ها گل بکنند ... "


حضرت@دوست
حضرت@دوست
یاد چشم سیاهی

یارای گریه نیست، به آهی بسنده کن
آری، به آه گاه به گاهی بسنده کن

درد دل تو را چه کسی گوش می‌کند ؟
ای در جهان غریب ! به چاهی بسنده کن

دستت به گیسوان رهایش نمی‌رسد
از دوردست‌ها به نگاهی بسنده کن

سرمستی صواب اگر کارساز نیست
گاهی به آه بعد گناهی بسنده کن

اهل نظر نگاه به دنیا نمی‌کنند
تنها به یاد چشم سیاهی بسنده کن


حضرت@دوست
حضرت@دوست
چشمان تو

غزل چشم تو امشب همه جا میبارد
باز امشب به سرم لطف خدا میبارد

آسمان دلم از آبی عشق تو پر است
گل خورشید تو در آینه ها میبارد

باز در سوز من آهنگ نگاهت جاریست
از می عشق عجب بی سر و پا میبارد



حضرت@دوست
حضرت@دوست


بماند که خواب و خیال منو آشفته کردی
بماند که با جان و روح و روانم چه کردی

بماند که چشمان تو جز من عاشق ندارد
بماند که هیچ عاشقی حال منطق ندارد

بماند که می شد کنارم بمانی نماندی
بماند که کار دلم را به حسرت کشاندی

همه دلخوری های ریز و درشتم بماند
غروری که آنرا به پای تو کشتم بماند

بماند که لبخند تو با محبت غریبست
بماند که چشم من از خنده ات بی نصیبست

بماند که گاهی به این زندگی نیست
بماند که لبخند و آرامشم دائمی نیست

بماند که در دوریت فکر راحت ندارم
بماند که به فاصله از تو عادت ندارم

مرا دم به دم به جنون میرسانی بماند
چه راحت همه مستیم میپرانی بماند


دانلود موزیک



حضرت@دوست
حضرت@دوست



یالان دونیا… یالان دوینا هامنی درده سالان دونیا… سالان دونیا
اولومه چاره اولا اولان دونیا… اولان دونیا حیط لری قلمه


گئدیم دئییم ننمه حیط لری قلمه گئدیم دئییم ننمه
من او قیزی سومیشم اوروش توتمور سنه نه اوروش توتمور سنه نه


ایغندا کلپیجه دیواردان آش گل بیزه ایغندا کلپیجه

دیواردان آش گل بیزه گون اون گون اولاجاخ گون اون گون اولاجاخ


گلین گلسن بیزه گلین گلسن بیزه گلین گلسن بیزه گلین گلسن بیزه
یالان دونیا… یالان دوینا هامنی درده




حضرت@دوست
حضرت@دوست


زبون خلق ز خلق نکوی خویشتنم
چو غنچه تنگدل از رنگ و بوی خویشتنم

به عیب من چه گشاید زبان طعنه حسود
که با هزار زبان عیبجوی خویشتنم

مرا به ساغر زرین مهر حاجت نیست
که تازه روی چو گل از سبوی خویشتنم

نه حسرت لب ساقی کشد نه منت جام
به حیرت از دل بی‌آرزوی خویشتنم

به خواب از آن نرود چشم خسته‌ام تا صبح
که همچو مرغ شب افسانه گوی خویشتنم

به روزگار چنان رانده گشتم از هر سوی
که مرگ نیز نخواند بسوی خویشتنم

به تابناکی من گوهری نبود رهی
گهر شناسم و در جستجوی خویشتنم



صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو