Niaz
گفته بودم اگه برگردی میبینی
روی این پنجره ها اسم تو بود ....
هادی
پسر نوح، با بدان بنشست خاندان نبوّتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند پی نیکان گرفت و مردم شد.
....
تو همون سفر راهیان نور بودیم من لباس نبرده بودم خلاصه چشمت روز بد نبینه خشتک ما پاره شده بود رفتیم گلاب ب روتون مستراب دیدیم ای دل غافل چقدرم پاره هست رفتیم دنبال شلوار بخریم مگه گیر می اومد دیگه رفیقم گفت ی شلواری دارم بیا بپوش بلکه اندازت بشعه خلاصه گفتم زیاد خوبه تازه من شکم پام یخته بزرگ هست بالا یخته باریک تر از اون شلوارش از پایین چسبیده بود از بالا گشاد هعی می افتاد ازمون ی دستمون ب کمرمون بود و شلوارمون تا یکی دیگه با بند اومد شلوار ما رو بست اصلا ی وضعی خیای خاطره داریم از همون سفر .
محسن
گر وا نمیکنی گِرهای
خود گِره مشو
ابرو گشاده باش
چو دستت گشاده نیست
صائب_تبریزی
اینجا کم از پی وی نداره
برای این که جنبه ی اموزش داشته باشه بهت پی وی دادم
نکن باوا
عاشقت میشیم
تخه (" title="(" />