یافتن پست: #گشاد

Bita
Bita
هر لذتی که میپوشم
یا استینش دراز است یا کوتاه و یا گشاد
هر غمی که میپوشم
دقیق ، انگار برای من بافته شده
هر کجا که باشم !

حضرت@دوست
حضرت@دوست
گفتی غم عشقت همه کس می داند
این راز گشاده ای بدان می ماند
ما راز ترا فاش نکردیم ولی
اشک است که چون آب فرو میخواند

حضرت@دوست
حضرت@دوست
ای دریا دل تو گوهر و مرجان را
درباز که راه نیست کم خرجان را
تن همچو صدف دهان گشاده است که آه
من کی گنجم چو ره نشد مرجان را

حضرت@دوست
حضرت@دوست
جان من سنگدلی، دل به تو دادن غلط است … بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است
چشم امید به روی تو گشادن غلط است
روی پر گرد ( برگرد ) به راه تو نهادن غلط است
رفتن اولی است ز کوی تو، ستادن غلط است … جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است

حضرت@دوست
حضرت@دوست
هیچ می دانی ؟چرا اشکم ز چشم افتاده است
زانک پیش هرکسی راز دلم بگشاده است
کارم از دست سر زلف تو در پای اوفتاد
چاره کارم بساز اکنون که کار افتاده است

حضرت@دوست
حضرت@دوست
نيست پروانه من قابل پهلوي چراغ
حسرت سوختني مي کشدم سوي چراغ

سير اين انجمنم وقف گشاد مژه ايست
بر نگه ختم نمودند تگ و پوي چراغ

يأس بر عافيت احرامي دل مي خندد
من و خاصيت پروانه تو و خوي چراغ

داغ انجام نفس سخت عقوبت دارد
ترسم آخر بدماغت نزند بوي چراغ

برق آن شعله که حرز دل بيتابم بود
مجلس آرا بغلط بست ببازوي چراغ

آبيار چمن عشق گداز است اينجا
کشت پروانه همان سبز کند خوي چراغ


زهرا
زهرا
چقد کصخل بودم این همه پست چرت و پرت چیه من گذاشتم :|

LOEY♡
LOEY♡
من معمولی ام
از همان دخترهای معمولی شهر
كه لباس های گشاد و راحت می پوشند
آرايش شان انقدر ديده نمی شود كه انگار اصلا آرايش ندارند
حواسشان نيست كه بايد كجا و چگونه بخندند
خسته كه می شوند يك گوشه شهر چهار زانو می شينند و آدم ها را نگاه می كنند

از همان دخترهای معمولی كه هيچ چيز را معمولی نمی بينند
كه همه چيز را تحليل می كنند
رفتارها را؛
گفتارها را
كه هر چه می شود خودشان را سرزنش می كنند

من معمولی ام
آنقدر معمولی
كه ساده دل می دهم
ساده می بينم
ساده می خواهم
و
ساده شاهد رفتن ها می شوم
و ساده باز همان لباس های معمولی ام را می پوشم
و در اين شهر
باز هم
معمولی می گردم

حضرت@دوست
حضرت@دوست

باد شمال می‌وزد، طرهٔ یاسمن نگر
وقت سحر ز عشق گل، بلبل نعره زن نگر

سبزهٔ تازه روی را، نو خط جویبار بین
لالهٔ سرخ روی را، سوخته‌دل چو من نگر

خیری سرفکنده را، در غم عمر رفته بین
سنبل شاخ شاخ را، مروحه چمن نگر

یاسمن دوشیزه را، همچو عروس بکر بین
باد مشاطه فعل را، جلوه‌گر سمن نگر

نرگس نیم مست را، عاشق زرد روی بین
سوسن شیرخواره را، آمده در سخن نگر

لعبت شاخ ارغوان، طفل زبان گشاده بین
ناوک چرخ گلستان، غنچهٔ بی دهن نگر

تا که بنفشه باغ را، صوفی فوطه‌پوش کرد
از پی ره زنی او، طرهٔ یاسمن نگر

تا گل پادشاه وش، تخت نهاد در چمن
لشکریان باغ را، خیمهٔ نسترن نگر


حضرت@دوست
حضرت@دوست
چون از آن حالت گشادم چشم باز

نه ز جانان نام دیدم نه اثر


من ز درد و حسرت و شوق و طلب
می‌زدم چون مرغ بسمل بال و پر


هاتفی آواز داد از گوشه‌ای
کای ز دستت رفته مرغی معتبر

خاک بر دنبال او بایست کرد
تا نرفتی او ازین گلخن به در

تن فرو ده آب در هاون مکوب
در قفس تا کی کنی باد ای پسر

بی نیازی بین که اندر اصل هست
خواه مطرب باش و خواهی نوحه‌گر

این کمان هرگز به بازوی تو نیست
جان خود می‌سوز و حیران می‌نگر

ماندی ای عطار در اول قدم
کی توانی برد این وادی به سر



LOEY♡
LOEY♡
هروخ بع کسی میگم"ایشالا درست میشه"
ته دلم ی لبخند شیطانی میزنم:دی

حضرت@دوست
حضرت@دوست
رندان که مقيمان خرابات الستند ...
از غمزه ساقي همه آشفته و مستند

برخاسته اند از سر مستي بارادت
زانروز که در ميکده عشق نشستند

تا چشم بنظاره آن يار گشادند
از ديدن اغيار همه ديده ببستند

زان شورش و مستي که ز هستي نهراسند
نشکفت اگر ساغر و پيمانه شکستند

از نشئه آن باده که از عشق قديمست
از جوي حوادث همه يکبار بجستند

دست از همه آفاق فشاندند ز غيرت
اي دوست بينديش که باري ز چه رستند
از ذوق بلا نوش خرابات خرابند
در شوق بلي گوي مناجات الستند

از هستي خود جانب مستي بگريزند
تا خلق ندانند که اين طايفه هستند


حضرت@دوست
حضرت@دوست
زلعل خود شکری، من گشاده می گویم،

بده وگرنه میان بسته ایم یغما را

سکوت شب
سکوت شب
گر آخرین فریب تو، ای زندگی، نبود

اینک هزار بار، رها کرده بودمت

زان پیشتر که باز مرا سوی خود کِشی

در پیش پای مرگ فدا کرده بودمت

هر بار کز تو خواسته ام بر کنم امید

آغوش گرم خویش برویم گشاده ای

دانسته ام که هر چه کنی جز فریب نیست

اما درین فریب، فسون ها نهاده ای

در پشت پرده، هیچ مداری جز این فریب

لیکن هزار جامه بر اندام او کنی

چون از ملال روز و شبت خاطرم گرفت

او را طلب کنی و مرا رام او کنی

روزی نقاب عشق به رخسار او نهی

تا نوری از امید بتابد به خاطرم

روزی غرور شعر و هنر نام او کنی

تا سر بر آفتاب بسایم که شاعرم

در دام این فریب، بسی دیر مانده ام

دیگر به عذر تازه نبخشم گناه خویش

ای زندگی، دریخ که چون از تو بگسلم

در آخرین فریب تو جویم پناه خویش

نادر نادرپور

صفحات: 10 11 12 13 14

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو