LOEY♡
من از تو می نوشتم
گلدان ها عاشق می شدند...
از تو می گفتم
شقایق ها قد می کشیدند
از نگاه های عاشقانه ات می نوشتم
از عطر پیراهنت
وقتی از کنارم رد می شدی.......
کوچه عاشقت می شد...
گنجشکهای لای درختان ترانه برایت می خواندند
و من طبق معمول روی دفتر شعرم
فقط نگاهت می کردم چشمهایت را
لبهایت را آغوش مردانه ات را
دوستت دارمهایی را که همیشه بی صدا ماند.
LOEY♡
چند سال دیگر دلت میلرزد
برای منی که دیگر تو را در گوشه ترین جای قلبم
هر شب میبوسم تا کنار بگذارمت
دلت تنگ میشود
برای منی که حرفهایت را از لبهایت نه از چشمهایت می خواندم
دلت تنگ میشود
برای لعنتی ترین دختری که
دیوانه وار قلمش را به رقص موهای تو وا میداشت
به خداوندی خدا سوگند
دلت برای همه ی دیوانه بازی هایم تنگ میشود
برای صدایم
برای آغوشم
برای نگاهم
حتی برای گریه هایم
قسم
قسم به همه ی سیب هایی که در خیالم برایم چیدی
دلت تنگ میشود
آن روز رو به روی آیینه بایست
و ایستاده برای غرورت کف بزن
سکوت شب
نه عزیزم....
مـــرد
پیراهن چهارخانه و سینه ی ستبر و غرور احمقانه نیست...
مــرد
ته ریش مرتبُ کفش های کالجُ ساعتِ چندمیلیونی نیست....
خنده های دلبرانه و اخمِ جذابُ صورت استخوانی هم مالِ مــردهای کاغذیِ تویِ رمان هاست....
مــــرد
یعنی
"تا آخرَش هستم"َش دقیقــا همین معنا را بدهد
و"آخرش" حتـی "مرگ" هم نباشــد...
مــرد
یعنی یک دقیقــه هم که شده
تویِ یک روزِ شلوغِ کاری
به تماشایِ چشمهایت بنشینــد...
گاهی برایـت شعــر هم بخوانــد...
تویِ گوشِ چپت
یک جایــی نزدیکِ به قلبت
آرام بگــوید
"دوستت دارم"...
و دوستت دارمَش "تا" نداشته باشد...
تا"کِی" یا تا"کجــا"...
مــرد
بازویِ برجسته و قدِ بلند نیست جانِ من....
مـــرد یعنی...
"آغوشِ امن"..."قولِ محکم"..."دریایِ عشق"...
و دیگــر هیچ....
سکوت شب
تو که نمی دانی دوست داشتنت چه بلایی می تواند به سرِ من بیاورد چطور از خود بیخودم کند و از یادم ببرد که
"زنی گفتند"
"مردی گفتند"
چشمهایم را ببندم به روی عرف به روی غرور و به روی تمامِ حرف ها و نگاه های بخیل زل بزنم به چشمهایت و بگویم حرفی که گفتنش دل می خواهد و بس؛
LOEY♡
حـــــــرف بـــــزن...
صدایت را دوست دارم
بگو... فقط بگو
چــه فـــرق دارد
از مـــن ، از تـــو
از بــــاران
در آغــوشــم بــگــیــر و در گــوشــم
از مـــانـــدن بــگـــو
از دوستت دارم هایی بگو که از شنیدنش دلم بریزد !!
گـــونـــه هــای خــجــالــتــی یــم رنــگ بــگــیــرد
از دلبری چشمهایت بگو که چگونه دلم را هوایی کرده
از هــرچــه خــودت مــیــخــواهـی
از خـــودت بـــگـــو
چـــه فــرق دارد از چـــه
فـــقــــط بـــگــــو
حـــرف بـــزن
عاشقانه صدایت را دوست دارم...
سکوت شب
میرقصم در تو…
تو را خواهم بوسید، مثل اردیبهشت
تو را خواهم بوسید
مثل آتش، وقتی به خرمن گندم تنت افتاده!
هر چه بدوی و دور شوی بیشتر گر می گیری !
تو را خواهم بوسید مثل باران
تو را خواهم بوسید
مثل همین شعر…
پس تسلیم باش
چشمهایت را ببند
تو با همین بوسه جاودانه ای
در همین شعر
سید ایلیا
محبوب من! تمام چیزی که ذهنم را مشغول کرده این است که حال تو و حال"چشمهایت" خوب باشد ...
wolf
من کویری خشکم اما ساحلی بارانیم
ظاهری آرام دارد باطن طوفانیم
مثل شمشیر از هراسم دست و پا گم می کنند
خود ولی در دستهای دیگران زندانیم
بس که دنبال تو گشتم شهره ی عالم شدم
سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانیم
می زند لبخند بر چشمان اشک آلود شمع
هر که باشد باخبر از گریه ی پنهانیم
هیچ دانایی فریب چشمهایت را نخورد
عاقبت کاری به دستم می دهد نادانیم
سجاد سامانی
wolf
دوست دارم جستجو در جنگل موی تـو را
از خدا چیزی نمی خواهم به جز بوی تو را
دخـتر زیـبای جنگل های آرام شمال !
از کـجا آورده دست باد گیسوی تو را ؟
آستینت را که بـالا داده بودی دیـده انـد
خلق ، رد بوسه ی من روی بازوی تو را
چشمهایت را مراقب باش ، می ترسم سگان
عــاقبت در آتـش انــدازنـد آهــوی تو را
کاش جای زندگی کردن در آغوشت ، خدا
قسمتم مـی کرد مردن روی زانوی تو را
ناصر حامدی