یافتن پست: #چشمانم

حضرت@دوست
حضرت@دوست
برای تو مینویسم..{-176-} . برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست... برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست ... برای تويی كه احسا سم از آن وجود نازنين توست ... برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد... برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است... برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی... برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی... برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است... ... تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه برای من است برای تويی كه قلبت پـا ك است ... برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است... برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است... {برای تو}{-15-}قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض

صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض

یک طرف خاطره ها!

یک طرف پنجره ها!

در همه آوازها! حرف آخر زیباست!

(آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟)


دانلود موزیک



wolf
wolf
سیاهی زیر چشمانم را دوست دارم ... جای پای رفتن توست ...

سکوت شب
سکوت شب
قوی کسی است که,
نه منتظر میماند کسی خوشبختش کند،
و نه اجازه میدهد کسی بدبختش کند!!
هر گاه زندگی را جهنم دیدی,
سعی کن پخته از آن بیرون آیی...
سوختن را همه بلدند!!
زندگی هیچ نمیگوید, نشانت میدهد!!
با زندگی قهر نکن... دنیا منت هیچکس را نمیکشد...
یکی رفت و،
یکی موند و،
یکی از غصه هاش خوندو
یکی برد و،
یکی باخت و،
یکی با قسمتش ساختو
یکی رنجید،

""یکی بخشید""

یکی از آبروش ترسید
یکی بد شد،
یکی رد شد،
یکی پابند مقصد شد
تو اما باش،
"""خدا اینجاست...!!
با خود عهد بستم که به چشمانم بیاموزم،
فقط زیبائی های زندگی ارزش دیدن دارد،
و با خود تکرار می کنم که یادم باشد،
هر آن ممکن است شبی فرا رسد،
و آنچنان آرام گیرم که دیدار صبحی دیگر برایم ممکن نگردد،
پس هرگز به امید فردا "محبت هایم را ذخیره نکنم "،
و این عهد به من جسارت می دهد که به عزیزترین هایم ساده بگویم :
خوشحالم که هستید....

سکوت شب
سکوت شب
با چشم هایت حرف دارم

می خواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگویم

از بهار،

از بغض های نبودنت،

از نامه های چشمانم...که همیشه بی جواب ماند

باور نمی کنی!؟

تمام این روزها

با لبخندت آفتابی بود

اما

دلتنگی آغوشت... رهایم نمی کند،

به راستی...

عشق بزرگترین آرامش جهان است...

سید علی صالحی

wolf
wolf
وقتی زمین ناز تو را در آسمان‌ها می‌کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک‌هایم می‌چشید ...
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی‌دانم از این دیوانگی و عاقلی ...
یک آن شد این عاشق‌شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن‌دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود ...
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی‌تر شد و عالم به آدم سجده کرد ...
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گِلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی ...

سکوت شب
سکوت شب
برفراز کوهی بلند اندیشه هایم را فریاد زدم
از آرزوهام گفتم؛از بلند پروازی هایم
از دغدغه هایم . از نگرانی ها و آشفتگی هایم
گفتم و گفتم همه را گفتم
حتی از آن دخترک که در آن شب سرد زمستانی در گوشه ای کز کرده بود هم گفتم
هیچ نمی گفت حتی پلک هم نمیزد گویی در افکارش میخکوب شده بود...
از آن پسرکی هم که در پارک کنار کوچه بی توجه به تاریکی قدم میزد گفتم
هیچ نمیدید گویی در بعدی دیگر به سر میبرد...
آنقدر گفتم تا خسته شدم از "گفتن"
اما انگار هنوز تهی نشده بودم
آری چیزی در منتها ترین کوچه قلبم سنگینی میکرد
از همان ها که نمی شود به کسی "گفت" حتی به آسمان
خاموش شدم
بی حرکت ایستادم
زانوانم خم شد
چشم در چشم ماه شدم
هیچ یک پلک نمیزدیم
اما او هم نتوانست از چشمانم آشوب درونم را بیابد
آری بعضی چیزهارا حتی با چشمانت هم نمیتوانی بیان کنی چه برسد به "گفتنشان"



wolf
wolf
جفاکردم به چشمانت ، ببخشا یار شیرینم،
اگرچه می روم بادرد و میدانی که غمگینم،

دلت را بد شکستم من سزایم آتش دوریست
حلالم کن دم رفتن که شاید روی خوش بینم

از اینجا می روم اما دلم پیش تو جا مانده،
دل از تو بر نخواهم داشت،ای دلدار دیرینم،

نپرس از من کجا رفتم، ندانی بهترست اخر
خجالت میکشم از تو و از حرفهای سنگینم،

به آتش میکشم دل را،اگرجزتو کسی خواهد
چه سوزی دارد این قصه، تورا دیگرنمی بینم

نباید لحظه رفتن، به چشمانم شوی خیره
ندارم من توانی که غم از چشمان تو چینم

الهی بعد من دیگر، نبینی بی وفایی را...
خدا باشد نگهدارت ، ببخشا یار شیرینم



wolf
wolf
آنقدر فریادهایم را سکوت کرده ام
که اگر به چشمانم بنگری کرمی شوی...!!

wolf
wolf
پلکهای مرطوب مرا باور کن
این باران نیست که میبارد
صدای خسته ی من است که از چشمانم بیرون می ریزند . . .

wolf
wolf
من دربارهٔ تو به آن‌ها نگفته‌ام
اما تو را دیده‌اند که در چشمانم شنا می‌کنی
من دربارهٔ تو به آن‌ها نگفته‌ام
اما تو را در کلماتم دیده‌اند
عطرِ عشق،
نمی‌تواند پنهان بماند...!



LOEY♡
LOEY♡
چای مینوشیدم

یکباره دلتنگش شدم

بغض کردم و اشک در چشمانم حلقه زد

همه با تعجب نگاهم کردند !

لبخند تلخی زدم و گفتم : چقدر داغ بود ! …:هعی

سکوت شب
سکوت شب
دلم یک در می خواهد که بازش کنم
و پشتش تو باشی !
با دسته ای از رزهای سرخ که هنوز غنچه اند ..
و در آغوشت بودنشان حسادتم را شعله ور می کند
و تو آنقدر بمانی تا باز شوند
دلم دو فنجان چای می خواهدکه زیر ریز نگاه تو بریزمشان
که بهانه ی با هم نشستنمان شوند
و ما سردترین چای جهان را بنوشیم
دلم چمدانی می خواهد که بازش کنی
و پر از یادبودهای من باشد
دلم یک دفتر ، شعر می خواهد
به خط تو برای من
که بگویی سرودمت
به هر زمان
به هر زبان
به هر بیان
و من در بیت بیتش گم شوم
دلم یک سینه حرف می خواهدکه بگویی
سنگینی می کندو یک عمر زمان بخواهی
تا سبکش کنی
دلم یک زمستان سخت می خواهد
یک برف
یک کولاک
به وسعت تاریخ
که ببارد که ببارد و تمام راهها بسته شوند
و تو چاره ای جز ماندن نداشته باشی
ماندنی تا بهار و چه بهاری بشود آن زمستان !
چه بهاری !
دلم یک دشت می خواهد
پر از چمن و گلهای وحشی
و نسیمی که می نوازدشان
که بدوم
که بدوی تا دستم را بگیری
آنگاه خیره در چشمانم بگویی
دیگر از دستت نخواهم داد
دلم یک تو می خواهد
مشتاق ماندن
و یک من
که بگویی مال توست ..

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
مست ِعشقم ٬ مست ِشوقم
مست ِدوست
مست ِمعشوقى
كه عالم مست ِ اوست ^_^


پ.ن: دوستان اگه دوست داشتین بیاین زیر این پست مشاعره :سوت

wolf
wolf
امشب به همراه آغوشم
برایت کمی خواب آورده‌ام
انتخاب با توست؛
یا به چشمانم برس
یا به آغوشم...

wolf
wolf
اگر عاشقِ کسي ديگر شوم،

ديگر همانند گذشته دلتنگ‌ات نمي‌شوم !

حتي ديگر گاه به گاه گريه هم نمي‌کنم ،

در تمام جملاتي که نام تو در آنها جاري‌ست ،

چشمانم پُر نمي‌شود

تقويم روزهايِ نيامدنت را هم دور انداخته‌ام .

کمي خسته‌ام، کمي شکسته

کمي هم نبودنت، مَرا تيره کرده است .

اينکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز ياد نگرفته‌ام ،

و اگر كسي حالم را بپرسد، تنها مي‌گويم خوبم !

اما مضطربم

فراموش کردن تو عليرغم اينکه ميليون‌ها بار به حافظه‌ام سَر مي‌زنم

و نمي‌توانم چهره‌ات را به خاطر بياورم، من را مي‌ترساند !

ديگر آمدنت را انتظار نمي‌کشم

حتي ديگر از خواسته‌ام براي آمدنت گذشته‌ام ،

اينکه از حال و رُوزت باخبر باشم، ديگر برايم مهم نيست !

بعضي وقت‌ها به يادت مي‌افتم

با خود مي‌گويم: به من چه؟ درد من براي من کافي‌ست !

آيا به نبودنت عادت کرده‌ام ؟

از خيالِ بودنت گذشته‌ام ؟

مضطربم

اگر عاشق کسي ديگر شوم

باور کن آن روز، تا عمر دارم ،

تو را نخواهم بخشيد !



اُزدمير آصف

صفحات: 6 7 8 9 10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو