یافتن پست: #چشمانم

سکوت شب
سکوت شب
کاش دوست داشتنت
به مانند حرفهایی که در دهان مردم
می پیچد و دست به دست
می رسد به تمام شهر
می پیچید در دهانشان
شهر پر می شد از تو
و من پیروز میدان می آمدم
میان جمعیت برایت دست تکان می دادم
و فریاد می زدم
دیدی؟ گفته بودم دیوانه ام!
گفته بودم تو را میخواهم!
کاش دلهره هایم
رسوایم می کرد!
رسوایی گاهی آنقدرها هم بد نیست
وقتی پای یک تو در میان باشد
و یک منِ آواره ی عاشق
رسوایی معنا ندارد!
کاش می توانستم تمام قد
رو به روی چشمانت به ایستم!
نگاهت کنم
چشمانم را ریز کنم
نزدیکتر بیایم
و آرام بگویم
من عاشقِ
تو هستم
می فهمی؟

سکوت شب
سکوت شب
آی مَردم !

من هم مثل شما آدمم ...

فقط چشمانم ،

خسته از خراشِ یک احساس ،

می بارد ...

و فریادهای تَب کرده ای که

پُر سر و صداترین سکوتِ زندگی ام شده ،

دلم را می سوزاند ...

صدایِ ریشِ قلبِ این روزهایِ مرا ،

تنها دلشکسته ای می شنود ؛

که تاریکی بر روشناییِ زندگیش ،

سایه انداخته ...

آی مردم !

باور کنید من هم آدمم !

سکوت شب
سکوت شب
وقتی رفتی فهمیدم دوزخ چیست
وقتی چشمانم منتظرت ماند فهمیدم برزخ چیست
حالا بیا و بهشت را معنا کن …

سکوت شب
سکوت شب
احساساتمان را مخفی می‌کنیم... اما یادمان می‌رود که چشمانمان حرف می‌زنند.

حضرت@دوست
حضرت@دوست
❤یا مقلب القلوب ❤
هم اکنون دگر چگونه ، با که بتوان گفت ؟ !
که در ظلمت سکوت|

در غربت حجیم فقدان آن خلوص
دریچه ی چشمانم در انتظار چرخیدن دری است ،

شعور روشنایی صبح ، تنها امید امتداد تاریک و سرد شبی است ،

دگر چه گویم ؟
دلم سخت بیقرار کسی است .



wolf
wolf

شنبه ها را دوست دارم {-62-}
عاشقت می شوم؛
بند می زنم به کلمات؛
شعر چشمانم سپید می شود؛
پایشان را با بوسه هایم سرخ می کنم،
واژه واژه ...




wolf
wolf
بزن باران درین بستر که همراهِ تو می بارم

میانِ عقل و احساسم زلالِ اشک می کارم



بزن باران به رگ برگِ صدای خیسِ احساسم

بدونِ چتر می خواهم کنارت گام بردارم



برقصان با ترنّم اشک را در قابِ چشمانم

که دردی از غمِ دوری درونِ سینه ام دارم



نمی خواهد ببیند عقل ، پابندِ کسی هستم

دلم زورش نمی چربد نشسته پشتِ افکارم



نمی دانم کجای کار می لنگد ... پریشانم

برای گفتگو با عقل خود تا صبح بیدارم



بیا باران بزن آهسته تر بر عشق ِبی جانم

که جای سنگ ، قلبم را کمی دلتنگ پندارم



شدم عاقل ترین عاشق ، ندانستی که ناچارم

به بازی در سکانسِ صحنه ی آخر که بیزارم



صدای یک گلوله ماند و دیگر هیچ در یادم

درین بارانِ بی پایان به سوگِ عشق ... می بارم !





مهدی جابری

یاسر
یاسر
جوانی می گوید: با پدرم بحث کردم و صداها بالا رفت.
از هم جداشدیم.
شب به تخت خوابم رفتم.
به خدا قسم اندوه قلب و عقلم را فرا گرفته بود...
مثل همیشه سرم را روی بالش گذاشتم. چون هر وقت غم ها زیاد می شوند با خواب از آنها می گریزم...

روز بعد از دانشگاه بیرون آمدم و موبایلم را جلو در دانشگاه در آوردم و پیامی برای پدرم نوشتم تا به این وسیله از او دلجویی کنم.

در آن نوشتم:
شنیدم که کف پای انسان از پشت آن نرمتر و لطیف تر است.
آیا پای شما به من اجازه می دهد که با لبم از درستی این ادعا مطمئن شوم؟

به خانه رسیدم و در را باز کردم. دیدم پدرم در سالن منتظر من هست و چشمانش اشکبار هست...

پدرم گفت: اجازه نمی دهم که پایم را ببوسی ‼
ولی این ادعا درست است و من شخصا بارها آن را انجام داده‌ام.
وقتی کوچک بودی کف و پشت پای تو را می بوسیدم.

اشک از چشمانم سرازیر شد...

یک روز پدرتان از این دنیا می رود ... قبل از این که او را از دست دهید به او نزدیک شوید...
اگر هم از دنیا رفته است یادش را گرامی دارید
و بر او رحمت و درود بفرستید.

wolf
wolf
سلام!

حال همه ما خوب است

ملالی نیست جز گم شدن...

گاه به گاه خیالی دور

که مردم به آن شاد مانی

بی سبب می گویند

با این همه عمری اگر باقی بود

طوری از کنار زندگی میگذرم

که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد

و نه این دل ناماندگار بی درمان



تا یادم نرفته بنویسم حوالی

خواب های ما سال پر بارانی بود





من می دانم همیشه حیاط آنجا

پر از هوای تازهء باز نیامدن است

اما تو لااقل حتی ، هروهله ، گاهی ،

هر از گاهی ببین انعکاس تبسم رویا شبیه شمایل شقایق نیست

راستی خبرت بدهم خواب دیده ام

خانه ای خریده ام بی پرده ، بی پنجره ، بی در ، بی دیوار ..

تو کاش خبر داشتی از دل من . از دل عرفانی که نا خود آگاه می خندد بی آنکه بداند چرا گاه در حال خندیدن اشک در چشمانش حلقه میزند

اصلا حواست هست چند وقت است از هم دور شده ایم

شاید من از تو

شاید تو بی من

شاید من بی تو

راستی این چند وقت خواب های بوی تو را گرفته زیاد دیده ام

خواب باران .. خواب پاییز .. خواب تو

چشمانم خیس می شوند از غم نگفته هایم .

آه ... و تنها آه



محمدمهدی اسماعیلی

فقط خدا
فقط خدا



:خسته

wolf
wolf
تنها ، بی همزبان ، خسته و یک سکوت بی پایان ...
در آغوش تنهایی ، آرام اما از درون نا آرام ...
میخوانم همراه با سکوت ترانه دلتنگی را ...
میدانم که کسی صدای مرا نمیشنود ، اما چاره نیست باید سکوت این لحظه ها را با فریادی بی صدا شکست !
همدلی نیست اینجا که با دل همنشین شود ، همدردی نیست که با قلبم همدرد شود ، همنفسی نیست که به عشقش نفس بکشم !
سکوت ، سکوتی در اعماق یک قلب بی طاقت ، مثل این دلشکسته که به امید طلوعی دوباره ، امشب را تا سحر بیدار نشسته !
دیگر صدای تیک تیک ساعت نیز بیصداست ، زمان همچنان میگذرد اما خیلی کند!
انگار عاشق این لحظه هاست ، با ما نامهربان است ، دوست دارد لحظه های تنهایی را !
خواستم همزبانم دل تنهایم باشد ، انگار که این دل نیز در حسرت روزهای عاشقیست!
و تنها سکوت در فضای دلگیر خانه ، حس میکنم بیشتر از هر زمان بی کسی را !
قطره ای اشک در چشمانم حلقه زد ، بغض گلویم شکست ، و اینبار چند لحظه ای سکوت با صدای گریه هایم شکست .....
اشکهایم تمام شد ، دوباره آرام شدم ، سکوت آمد و دوباره آن لحظه ی تلخ تکرار شد!

فقط خدا
فقط خدا
{-75-}

wolf
wolf
هراس و حسرت و اندوه و یک خروار نفرین را ...

چه مشکل می کشی بر دوش خود این بار سنگین را !



چه فریادی ست با لب های خاموشت؟ بگو با من!

بگو راحت شوی! سوزن بزن این زخم چرکین را



تو شاعر نیستی اما در آشوب تو می بینم

تپش های فروغ و بیقراری های سیمین را



تو چون قدّیسه ای پاک آمدی یک شب به دیدارم

رفو کردی به مژگان رخنه ی افتاده در دین را



چه بی ذوق است استادی که با صد خون دل آموخت

به انگشتان زیبای تو این نُت های غمگین را



اگر از حال و روز من بپرسی، سخت مأیوسم

که چشمانم نمی بینند چشم انداز پیشین را



توگویی رفته ام از خاطر آن روزهای خوب

توگویی برده ام از یاد، آن شب های شیرین را



تکانم داد این تقدیر، اما من نفهمیدم

شبیه مرده هایی که نمی فهمند تلقین را...





محمدرضا طاهری

wolf
wolf
می روم شاید کمی حال شما بهتر شود

می گذارم با خیالت روزگارم سر شود



از چه می ترسی ؟ برو دیوانگی های مرا

آن چنان فریاد کن، تا گوش عالم کر شود



می روم، دیگر نمی خواهم برای هیچ کس

حالت غمگین چشمانم ملال آور شود



باید این بازنده هربار- جان عاشقم-

تا به کی بازیچه این دست بازیگر شود؟



ماندنم بیهوده است، امکان ندارد هیچ وقت

این من دیرین من، یک آدم دیگر شود



شیرین خسروی

wolf
wolf
دوستت دارم.
. تورا با تمام نبودن هایت
تورا با تمام بی حوصلگیت هایت دوستت دارم
تورا با اشک چشمانم تورا با سردی دستانم
تورا من با قلب رنجانم دوستت دارم
تورا من به قدر تاریکی ها
تورا من به قدر بغض هایم
تورا من به قدر تپش های قلبم دوستت دارم
تورا در تمامی لحظات دلتنگی
تورا در تمام فریاد های یواشکی
تورا من در تمام زندگی ام دوستت دارم..

صفحات: 7 8 9 10 11

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو