یافتن پست: #چشمانم

یاس
یاس
خیلی خوب بود
خیلی قشنگ
طبق معمول زیر لحاف گوشه اتاق خوابیده بودی و من از ترس مردنت
هق هق میزدم
بیدار شدی و گفتی چته زهرا
من حالم خوبه، نترس بابا، حتی اگر بمیرم یه سال دیگه حداقلش زنده ام فقط خوابیده بودم همین
اشکات پاک کن و بلند شدی تا من نترسم و ببینم حالت خوبه
تو بهت بودم نمی دونستم الان دارم خواب می بینم یا تمام اتفاقاتی که این چهل روز گذشت
اومدم لمست کردم دستم گذاشتم رو سینه ات تا ببینم جسمته یا روحت و همچنان اشکام میریخت گفتم: ولی بابا منو که بردن ابجی گفت بردنت سردخونه دیگه ندارمت
گفتی: عه بهت گفت، پس هیج و چشمانت بستی و چشمانم باز کردم
باز خواب بود
باز خواب
و من هر شب نمی خوابم بلکه می می میرم {-109-}
راستی حال دختر کوچولوت خیلی بده شاید خودت بتونی ارومش کنی نه من نه مامان حریف دلتنگی و تب و لرزش نشدیم

یاس
یاس
کاش چشمانم کور میشد
نه در چنین روزی از دیدنت محروم بودم
پدر آسمانیم روزت مبارک
پ.ن: والله والله
اگر بین کورشدن و ندیدن پدرم مخیر بودم
بی درنگ کوری رو انتخاب میکردم
و حاضر بودم ویلچر نشین میشدم ولی پدرم بود و و با هر صدا زدنش چهار دست و پا سمتش میرفتم
اما افسوس نه من از تقدیر خبر داشتم و نه اجل مهلت داد
امروز تمام مسیر خانه را بغض خوردم که تکاپوی فروشنده ها و خریدارا برا هدیه روز پدر نبینم حسرتی که تا ابد جانم را خواهد سوزاند
قدر پدراتون بدونید قبل از اینکه دیر بشه پدر هرچی باشع فقط باشه{-109-}

حضرت@دوست
حضرت@دوست
این بار برای دل تو می نویسم

دیگر نه شمع و مهتاب می شود
روشنای سیاهی ام
نه شعر فروغ و حافظ
همدم تنهایی ام

چشمه سار اشک هایم خشکیده
کویر گونه هایم
گدازه ی عطش پس می دهد

یادم نمی رود!
جلوی چشمانم
دخترکی همه ی احساسم را سر بردی
پیاله ی خونش سرکشیدی

ساز دلم غمگین است
بی تفاوت (م)
حالم همین است


حضرت@دوست
حضرت@دوست
جفت چشم خمارت کاری با دلم کرد که با همان نگاه اول هوش را از چشمانم ربود
و پیچ تاب گیسوانت کمندی شد تا مرا به بند تو کشد ...........


حضرت@دوست
حضرت@دوست
وقت رفتن کاش در چشمم.......
نمی غلتید اشک.......
آخرین تصویر تو در چشمانم تار بود .......


حضرت@دوست
حضرت@دوست
در خیالم
چشمانم برراه تو مانده تاکه برگردی؟
باید بدانی با دلت عزم سفر کردی

سید ایلیا
سید ایلیا
┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈
‘°º•.¸✿¸.••.❀╭🌺╮❀.••.¸✿¸.•º°،
═════════════
🌹ســلام بر تو ای بهـــــار انسانیٺ🌹


✨یادِ تو ؛ ابر بهاریست !

🌧️که بر چشمانم می بارد...

💦و هر قطره اش ...

🌺قلبم را پر از شکوفه می کند !

🧡آری با تو... از قلب پاییزی ام ؛

🌹نغمه یِ بهار می آید !

✨وقتی بیایی... فصلِ دنیا ؛

💐همیشه بهار می شود !

🌻سلام؛ زیباترین بهار !

أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻


🤲🏻 خـــــــ♡ـــدایا با ظهور منجی ازهم گسیختگی ما را پیوند بده
═════════════
‘°º•.¸✿¸.••.❀╰🌺╯❀.••.¸✿¸.•º°،
┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈

حضرت@دوست
حضرت@دوست
آنا
تقصیر من نبود/
با دیدن تو ..
قلبم تپید
دستم لرزید
چشمانم بارید
شوره زار دلم
دشت شقایق ها شد

adds
adds
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم
و به آوازی گوش میدادم
که در آن دلی می خواند
من تو را
او را
کسی را دوست می دارم ! [ لینک]




توی کوچه باغ های تهران قدم میزدم
هوای سرد آزارم میداد
مدام به تو فکر میکردم
نور مهتاب لای انگشتان درخت ها کم و زیاد میشد
به قول خودت
«صورتم از شدت سرما جان میداد برای بوسه های یهویی»
در نبودت دیگر استواری سابق را ندارم شاخه گل من
گونه هایم طعم لب هایت را فراموش کرده
چروک شده
چشمانم آنقدر در چهره دلفریبت غرق نشد که سویی ندارد
آخ...
حافظه ام را نگو جانان من
این روز ها همه چیز را فراموش میکنم
دیروز فراموش کردم که با اسب به دیوانیه رفتم
تمام راه را تا قبرستان پیاده آمدم و بعد همه چیز را از یاد بردم
که من کیستم
کجایم
اما جانان من
هیچ گاه حتی لحظه ای فراموشت نکردم
راستی؛
من کجایم....❤



توی کوچه باغ های تهران قدم میزدم
هوای سرد آزارم میداد
مدام به تو فکر میکردم
نور مهتاب لای انگشتان درخت ها کم و زیاد میشد
به قول خودت
«صورتم از شدت سرما جان میداد برای بوسه های یهویی»
در نبودت دیگر استواری سابق را ندارم شاخه گل من
گونه هایم طعم لب هایت را فراموش کرده
چروک شده
چشمانم آنقدر در چهره دلفریبت غرق نشد که سویی ندارد
آخ...
حافظه ام را نگو جانان من
این روز ها همه چیز را فراموش میکنم
دیروز فراموش کردم که با اسب به دیوانیه رفتم
تمام راه را تا قبرستان پیاده آمدم و بعد همه چیز را از یاد بردم
که من کیستم
کجایم
اما جانان من
هیچ گاه حتی لحظه ای فراموشت نکردم
راستی؛
من کجایم....❤



دلم میخواد الان بارون میومد

توی یه خونه قاجاری نشیته بودم
من و مستخدم پیر عمارتم
میز ناهار خوریه بزرگمون وسطمون باشه
برام مولانا بخونه با صدای لرزونش

برم تو حیاط عمارت
بین درخت های کاج بزرگ
مدام ب تو فکر کنم
مدام به تویی ک با چادر مشکی و رو بنده گلدوزی شدت دلم رو بردی

مدام فکر کنم ب اون لحظه ای ک برای اولین بار قرص ماهت رو دیدم

فکر کنم
بیوفتم از شدت سرما
- توی اتاق تم چوبیم بیدار شم
از شدت تب عشقت بسوزم
چشمانم رو باز کنم
بالای سرم باشی و با پارچه خیس سعی در از بین بردن تبم داشته باشی

منم مثل شهریار بگم :

آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا.........




Bahar
Bahar
دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در آینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم
عطر آوردم بر سر و بر سینه
فشاندم
چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم
افشان کردم زلفم را بر سر شانه
در کنج لبم خالی آهسته نشاندم
گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست
تا مات شود زین همه افسونگری و ناز
چون پیرهن سبز ببیند به تن من
با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز
@wolflower

صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو