یافتن پست: #پنهان

حضرت@دوست
حضرت@دوست
رابطه عاشقانه
گفتم غم تودارم...........بغضش گرفت و غش کرد {-7-}

حضرت@دوست
حضرت@دوست
تحلیل ماهیت عشق از دیدگاه فلاسفه و عرفا

شیخ فخرالدین عراقی در کتاب لمعات سعی کرده که تصوف عاشقانه ی خواجه احمد غزالی را با عقاید مکتب ابن عربی جمع کند.
عراقی در لمعات واژه ی عشق را بر حقیقت مطلق اطلاق می کند. پس از آنکه با تجلیات و تنزّلات و تقییدات حقیقت مطلق، جهان امکان وجود خارجی یافت واجب الوجود معشوق ازلی و مطلق شد و ممکن الوجود عاشق. اما معشوق به معنای خاص همان انسان کامل است که سالک راه حق را به حکم آیه یحبهم و یحبونه (مائده/54)صورت خود می بیند و عاشق صورت خود می شود. در اینجا معشوق همه کاره است و حتی طلب را او در دل عاشق می اندازد.

aliaga
aliaga
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را


...

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

کاروانی در نزدیک نیشابور در کاروانسرایی شبی را ساکن شدند. در آن کاروان جوانی به نام احمد بود که بسیار ساده و خوش قلب بود. که به خاطر سادگی اش به او احمد بیچاره می گفتند.
شبی در کاروان جنجال شد و هر کس سویی دوید تا اموال خود در جایی پنهان کند که از دست راهزنانی که در حال حرکت به کاروانسرای نیشابور بودند، در امان باشند.
احمد بیچاره، ۴۰ سکه با ارزش طلای اشرفی در جیب خود داشت. دوستش به او گفت: احمد، برو و این طلاها را در بیرون کاروانسرا خاک کن . احمد گفت: اگر خدا بخواهد یقین کن کسی نمی تواند بدزدد و من در عمرم دروغ نگفته ام .
راهزنان رسیدند و تاراج شروع شد. دوست احمد گفت: برو در گوشه ای در کاروانسرا نزد شتران بخواب. چون دارایی تو در جیب توست و اگر خواب باشی کسی بیدارت نمی کند. احمد گفت: من چنین نمی کنم.
اهل کاروان چون طلاها را پنهان کرده بودند، راهزنان چیزی از طلا ها نیافتند. احمد، نزد راهزنان رفته و گفت: ۴۰ طلای اشرفی در جیب دارم بیایید و از من بگیرید...
هر راهزنی که این جمله را می شنید بر این جمله می خندید و می گفت دیوانه است و کسی سمت او نمی رفت...
ادامه دارد....

aliaga
aliaga
بچه ها حوصلم سررفته:خسته:هعی بیاین ی کاری کنیم

:خسته جرعت حقیقت!:دی موافقین؟:سوت



کسایی ک تگ میشن کامنت نزارن حلالشون نمیکنم

:خسته:هعی جرعت یا حقیقت ":خجالت


در خدمتم

:ماچ


بقیع هم اسماشونو نمیدونم دیع برا همون تگ نمیشن ولی پست و اگه دیدین حتما شرکت کنین:)^_^ :حلما

یاس
یاس

هرکس با یه چیز خاص شناخته میشه.
یکی با بوی عطرش
یکی با تخصصش تو یه کار بخصوص
یکی با شخصیتش
منو با چی میشناسی؟{-64-}

aliaga
aliaga
شجاع‌بودن یعنی بیدارشدن از خواب در مواجهه با روزی که ترجیح می‌دهید از خواب بیدار نشوید. شجاع‌بودن یعنی حاضربودن در قلب خود؛ قلبی که شکسته و به میلیون‌ها قطعهٔ مختلف تبدیل شده و هرگز نمی‌توان آن را درست کرد. شجاعت یعنی ایستادن در لبهٔ پرتگاهی که در زندگیِ شخصی ایجاد شده و رو برنگرداندن از آن، پنهان‌نکردن ناراحتیِ خود زیر ماسک کوچک «مثبت فکر کن». شجاعت یعنی بگذاریم درد آزاد باشد و تمام فضای موردنیازش را اشغال کند. شجاع‌بودن یعنی نقل این داستان. هم وحشتناک است و هم زیبا.

aliaga
aliaga
اونجا که اقبال لاهوری میگه:

" ای که نزدیک تر از جانی و پنهان زِ نِگه
‏هجرِ تو خوشترم آید زِ وصالِ دگران . "

چقد رابطه لانگ دیستنس رو خوب توصیف کرده !

aliaga
aliaga
گفتا به من در نيمه شب پنهان بيا پنهان برو
در باغ پر ريحان من خندان بيا گريان برو

گفتا که بر کس ننگرم بر عاشقان عاشقترم
در خان من گر آمدي با جان بيا، بي جان برو

گفتا اشارت ساز کن اين گفتگو را راز کن
با سر بيا در پيش من افتاده و خيزان برو

گفتا که من يک آتشم سوزنده و هم سرکشم
با من درآميزي اگر با آتشي سوزان برو

من او شدم در او شدم بيخود از آن ياهو شدم
گفتا در آخر اين سخن ، بي خود شدي حيران برو

مآه
مآه
‌دردهایی هست که مال همه است، و من آن دردها را هرگز پنهان نمی‌‌کنم؛
اما دردِ قلب، مال هیچ‌‌کس نیست، به جز صاحب قلب...

حضرت@دوست
حضرت@دوست
غم پنهان

دست چمن گرفت سر زلف آن نگار
تا مشکبوی گشت چمن همچو نوبهار

گر زانکه نوبهار ندارد به زیر زلف
پس در چمن به زلف چرا گشت مشکبار

بستان و باغ گاه نظاره به چشم خلق
چرخی است بر زمین و بهشتی است آشکار


گر در بهشت و چرخ رسد آفت فنا
بستان و باغ بس بود از هر دو یادگار

حضرت@دوست
حضرت@دوست
گرگها درّنده‌اند تکلیفشان روشن ولی

وای از آن گرگی که پنهان است در ذات شبان


محسن
محسن
استادی با شاگردش از باغى ميگذشت
چشمشان به يک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند . بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم ...!

استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؛
بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين!
💰مقدارى پول درون آن قرار بده
شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند.
کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد
و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را ديد.
🌿با گريه فرياد زد : خدايا شکرت !
خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى .
ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت.
استاد به شاگردش گفت:

هميشه سعى کن براى خوشحالى ات ببخشى نه بستانی...

رها
رها
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من سرو خرامان منی ای رونق بستان من چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من بی‌پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو ای شاخ‌ها آبست تو ای باغ بی‌پایان من یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها ای آن پیش از آن‌ها ای آن من ای آن من منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی اندیشه‌ام افلاک نی ای وصل تو کیوان من مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان من ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا...

صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو