یافتن پست: #پنجره

حضرت@دوست
حضرت@دوست
هذه أوقات غريبة يا صديقي


ترنم بانو♥️
ترنم بانو♥️
بچه ها
دعاهای خوب بلدید؟!
میشه بفرستید برام؟!
مثلا برای ارامش و حاجت و اینا دعاهای قشنگ بفرستید لطفا

شامی
شامی
{-95-} ...........................‌{-95-}
بریم واسه چالش غدیرمون{-81-}
تا چهارشنبه 10 صبح که از خواب پا میشم مثل یه غنچه وا میشم {-143-} وقت دارید که عکساتون و تو پی وی برام بفرستید .
تا منم امادشون کنم برای پنجشنبه.{-45-}
حالا چالشمون چیه؟{-30-}
چالش روح {-52-}{-59-}
چالشی هم نیست که کسی بتونه براش بهونه بیاره {-84-}
یه چندتا عکس گذاشتم که بدونید با یه ملحفه(چادر) و عینک چه عکسایی میشه گرفت ،باقیش دیگه باخودتون .{-204-}




(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)


زیارت قسمت همه :دعا

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را به تصویر بکشد. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها ، تصاویری بودند از خورشید به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در چمن می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ. پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد. ... اولی ، تصویر دریاچه ی آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود. در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید، و اگر دقیق نگاه می کردند، در گوشه ی چپ دریاچه، خانه ی کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز بود، دود از دودکش آن بر می خواست، که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است. تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد. اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک بود، و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بودند. این تابلو با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند، هیچ هماهنگی نداشت.اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد، در بریدگی صخره ای شوم، جوجه پرنده ای را می دید

پریا
پریا
از یه جایی به بعد یه جوری
نسبت به همه سرد و بی تفاوت میشی که خودتم کلافه میکنی،
این سردی نتیجه ی همه ی گرم بودن هایی بود که نادیده گرفته شد...!

شامی
شامی
عاقا اون موقعی که من موهام کوتاه و مردونه بود همتون سوسکی بودین

حالا که من دارم موهامو بلند و سوسکی میکنم موهاتون و مردونه کوتاه کردید.:-S
این چه وضعشه اخه:اشک

fatme
fatme
:گگگ

حضرت@دوست
حضرت@دوست
تحلیل ماهیت عشق از دیدگاه فلاسفه و عرفا

شیخ اشراق در وجه اشتقاق عشق می گوید"عشق را از عَشَقه گرفته اند (2)"تمثیل عشق به گیاهی پیچنده و شیره از درخت اصلی مکنده، طرز تلقی او را از ماهیت عشق به قدر کافی روشن می نماید."و عشقه همان گیاهی است که در باغ پدید آید و در بن درخت، اول بیخ در زمین سفت کند، پس سر بر آورد و خود را در درخت می پیچد و همچنان می رود تا جمله درخت را فرا گیرد، و چنان کشد که نم در میان درخت نماند و هر غذا که بواسطه آب و هوا به درخت می رسد به تاراج می برد تا آنگاه که درخت خشک شود.

donya
donya 👩‍👧‍👦
ده دقیقه ای رو تو دشوری زندانی بودم چون دخملی درو قفل کرده بود پسملی هم خواب بود:اسکلت

یاس
یاس
خوابم میاااااااد :گگگ
دیشب که عروسی بود تا ساعت دو سه هی دمبلو دمبوشون بود
یکی به ابی بگه اخه ساعت ۵ کله پزها هم خوابن کدوم ارباب رجوعی از خوابش میزنه بیاد اداره
مردم آزار :گگگ

رها
رها
دلم یه مسافرت یه ماهه میخاد :/همش هم تو جاده باشیم :(

ܝܿܝܸܩܙ
ܝܿܝܸܩܙ
وایییییی ریدممممم 😭😭😂😭😂😭😂😭😂😭😂😭😂😭

رفته بودیم خونه پسر عموی مامانم ک فوت کرده
بعد داداشم از بس بیخ گوشم زر زد خندمون گرفت.🤣🤣🤣🤣از اون خنده صگیا که بی دلیلن هیچ جوره‌ اروم نمیشه.
داییم به داداشم گفت چته؟(فک کرد داریم گریه میکنیم 😭😭😭😂😂😂😭)
منو داداشم ول کردیم اومدیم😭😂😂😂😂😂
خیلی بد بود
تا خود خونمون خندیدیم🤣🤣🤣🤣🤣

حضرت@دوست
حضرت@دوست
هر روز پشت پنجره، لطفِ خیال تو
دستی به مهربانی بالا می‌آورد

باران؛ سکوتِ منجمدِ سال‌های سال
خود را به پیشِ چشمِ تماشا می‌آورد

عشق است، عشق، عشق که هر موجِ رفته را
با پای خود دوباره به دریا می‌آورد

تا دل بَرَد دوباره‌تر و عاشقانه‌تر
امروز می‌بَرَد دل و فردا می‌آورد

پژمرده‌ام که بوسه بباری بر این کویر
باران چقدر حال مرا جا می‌آورد!

زهرا
زهرا
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ترا با لهجه گلهای
نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس
ازیک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین
بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم که چرا رفتی
نمی دانم چرا شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
دانم کجا تا کی برای چه
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه
معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار
کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد
رفت
...

صفحات: 4 5 6 7 8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو