یافتن پست: #مخن
❤
مانده ام با صبر دریا پایبند؛
ماهتابا بر سِرشک من مخند؛
از غمِ مرجان چه می‌داند بهار؟
ارغوانم،
سنگ شد،
در انتظار . . .
ماهتابا بر سِرشک من مخند؛
از غمِ مرجان چه می‌داند بهار؟
ارغوانم،
سنگ شد،
در انتظار . . .
·
마흐디에
اگه دیدین بین اون همه مثبتی که پستتون گرفته
من یه نفر منفی دادم، فکر نکنین ازتون ناراحتم یا از پستتون خوشم نیومده
فقط دستم خورده: ))))))
من یه نفر منفی دادم، فکر نکنین ازتون ناراحتم یا از پستتون خوشم نیومده
فقط دستم خورده: ))))))
Tasnim
امام رضا خیلی دوست دارم
نباشی من که بیچاااارم
(شعری که توو چایخونه حرم زیاد میخونن)
یکی از بهترین سفرهای عمرم بود. همونجور که از امام رضا دو سال پیش خواسته بودم. خیلی بهتر از اون چیزی که خواسته بودم.
دوست ندارم از سرماخوردگی شدیدم بگم، که قطعا اونم حکمتی داشته
نباشی من که بیچاااارم
(شعری که توو چایخونه حرم زیاد میخونن)
یکی از بهترین سفرهای عمرم بود. همونجور که از امام رضا دو سال پیش خواسته بودم. خیلی بهتر از اون چیزی که خواسته بودم.
دوست ندارم از سرماخوردگی شدیدم بگم، که قطعا اونم حکمتی داشته
بدوووونِ آدم شوهر. .gif ":یاس"){kind=icon}
.png ":بغز"){kind=icon}
.gif ":پاره"){kind=icon}
غذا🤣🤣😑
.gif ":فاطمه"){kind=icon}
خودتونم دارین
یاس
اقا ننه اینا رفتن زیر خونه خودشون
من چی ببرم
قاب طروف و شیرینی منتفی
یه چی بگید زورم برسه
پول ندادن منم جیبم سوراخ هرچی داشتم دادم بیمارستان و عمل
من چی ببرم
قاب طروف و شیرینی منتفی
یه چی بگید زورم برسه
پول ندادن منم جیبم سوراخ هرچی داشتم دادم بیمارستان و عمل
(◍•ᴗ•◍)
💢 #هر_شب_یک_حکایت
درویشی با شاگرد خود دو روز بود که در خانه گرسنه بودند. شاگرد شبی زاری کرد و درویش گفت: «صبور باش، فردا خداوند غذای چربی روزی ما خواهد کرد.» فردا صبح به مسجد رفتند. بازرگانی دیدند که در کاسه‌هایی عسل و بادام ریخته و به درویش‌های مسجد میداد. به هر یک از آنها هم کاسه‌ای داد. درویش از بازرگان پرسید: «این هدیه‌ها برای چیست؟»
بازرگان گفت: «هفت روز پیش مال‌التجاره عظیم و پرسودی از هندوستان در دریا می‌آوردم. به ناگاه طوفان عظیمی برخواست و ترسیدم. بادبان‌ها کم بود بشکند و خودم با ثروتم طعمه ماهی‌های دریا شویم. دست به دعا برداشته از خدا خواستم باد را فرو نشاند تا من به سلامت به ساحل برسم و صد درویش را غذایی شاهانه بدهم. دعای من مستجاب شد و باد خاموش شد و این نذرِ آن روز طوفانی است.
درویش رو به شاگرد خود کرد و گفت: «ای پسر! یقین کن خداوند اگر بخواهد شکم من و تو را سیر کند، طوفانی چنین می‌فرستد بعد فرو می‌نشاند تا ما را شکم سیر کند. بدان دست او روزی رساندن سخت نیست
درویشی با شاگرد خود دو روز بود که در خانه گرسنه بودند. شاگرد شبی زاری کرد و درویش گفت: «صبور باش، فردا خداوند غذای چربی روزی ما خواهد کرد.» فردا صبح به مسجد رفتند. بازرگانی دیدند که در کاسه‌هایی عسل و بادام ریخته و به درویش‌های مسجد میداد. به هر یک از آنها هم کاسه‌ای داد. درویش از بازرگان پرسید: «این هدیه‌ها برای چیست؟»
بازرگان گفت: «هفت روز پیش مال‌التجاره عظیم و پرسودی از هندوستان در دریا می‌آوردم. به ناگاه طوفان عظیمی برخواست و ترسیدم. بادبان‌ها کم بود بشکند و خودم با ثروتم طعمه ماهی‌های دریا شویم. دست به دعا برداشته از خدا خواستم باد را فرو نشاند تا من به سلامت به ساحل برسم و صد درویش را غذایی شاهانه بدهم. دعای من مستجاب شد و باد خاموش شد و این نذرِ آن روز طوفانی است.
درویش رو به شاگرد خود کرد و گفت: «ای پسر! یقین کن خداوند اگر بخواهد شکم من و تو را سیر کند، طوفانی چنین می‌فرستد بعد فرو می‌نشاند تا ما را شکم سیر کند. بدان دست او روزی رساندن سخت نیست
fatme
چجوری هرکی ک ب مودم وصلرو، اتصالشو قط کنم
فامیلامون ریشه کن کردن اینترنتو هرخری میاد اینجا رمزشو میدن بهش
وگرنه ۱۰۰گیگ تو هش روز تموم نمیشد😐
فامیلامون ریشه کن کردن اینترنتو هرخری میاد اینجا رمزشو میدن بهش
وگرنه ۱۰۰گیگ تو هش روز تموم نمیشد😐
